هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

تبریک میلاد پیامبر

میلاد با کرامت دلیل اسلام حضرت محمد مصطفی صل الله و علیه والهی وسلم و امام جعفر صادق علیه السلام رئیس مذهب شیعه را بر تمام دوستداران آن حضرت تبریک عرض می کنم. 

  

 

از بام و درِ کعبه به گردون رسد آواز

کامشب درِ رحمت به سماوات شده باز

بت های حرم در حرم افتاده به سجده

ارواح رسل راست هزاران پرِ پرواز

کعبه زده بر عرش خدا کوس تفاخر

مکه شده زیبا و دل افروز و سرافراز

جا دارد اگر در شرف و مجد و جلالت

امشب به سماوات کند خاک زمین ناز

از ریگ روان گشته روان چشمة توحید

یا کوه و چمن باز چو من نغمه کند ساز

دشت و دَر و بحر و بَر و جنّ و بشر و حور

در مدح محمد همه گشتند هم آواز

هر ذره کوچک شده یک مهر جهان تاب

هر قطرة ناچیز چو دریا کند اعجاز

جبریل سر شاخة طوبی چو قناری

در وصف محمد لب خود باز کند باز

جبریل چه آرد؟ چه بخواند؟ چه بگوید؟

جایی که خداوند به قرآن کند آغاز

خوبان دو عالم همه حیران محمد

یک حرف ز مدحش شده:"ما کانَ محمد"

این است که برتر بود از وهم، کمالش

جز ذات الهی همه مبهوت جلالش

رضوان شده دلداده مقداد و ابوذر

فردوس بود سائل درگاه بلالش

والله قسم نیست عجب گر لب دشمن

چون دوست ز هم بشکفد از خُلق و خصالش

هرگز به نمازی نخورد مهر قبولی

هرگز، صلوات ار نفرستند به آلش

بی رهبریش خواهد اگر اوج بگیرد

حتی ملک العرش بسوزد پر و بالش

یوسف ببرد حسن خود از یاد، گر او را

یک منظره در خاطره افتد ز خیالش

این است همان مهر درخشنده که تا حشر

یک لحظه به دامن نرسد گرد زوالش

گل سبز شود از جگر شعله آتش

در وادی دوزخ فتد ار عکس جمالش

چون ذات خدای ازلی لیس کمثله

باید که بخوانیم فراتر زمثالش

ایجاد بود قبضه ای از خاک محمد

افلاک بود بسته به لولاک محمد

ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت

دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت

هم بام فلک پایگه قدر و جلالت

هم چشم ملک خاک قدم های سپاهت

عیسی به شمیم نفست روح گرفته

دل بسته دو صد یوسف صدّیق به چاهت

دل های خدایی همه چون گوی به چوگان

ارواح مکرّم همه درماندة جاهت

از عرش خداوند الی فرش، به هر آن

هستند همه عالم خلقت به پناهت

دائم صلوات از طرف خالق و خلقت

بر روی سفید تو و بر خال سیاهت

زیباتر و بالاتری از آنکه به بیتی

تشبیه به خورشید کنم یا که به ماهت

سوگند به چشمت که رسولان الهی

هستند به محشر همه مشتاق نگاهت

زیبد که کند ناز به گلخانه جنت

خاری که شود سبز در اطراف گیاهت

این نیست مقام تو که آدم به تو نازد

والله که خلّاق دو عالم به تو نازد

صد شکر که عمری ز تو گفتیم و شنیدیم

هر سو نگریدیم گل روی تو دیدیم

هرجا که نشستیم به خاک تو نشستیم

هر سو که پریدیم به بام تو پریدیم

عطر تو پراکنده شد از هر نفس ما

هر گه به سر زلف سخن شانه کشیدیم

زآن روز که گشتیم ز مادر متولد

 

 

از مأذنه ها روز و شب اسم تو شنیدیم 

مرگی که به پای تو بود زندگی ماست

ماییم که در موج عزا عید سعیدیم

تا بودن ما نام محمد به لب ماست

روزی که نبودیم به احمد گرویدیم

آب و گل ما را که سرشتند ز آغاز

آغوش گشودیم، وصالش طلبیدیم

زآن باده که در سورة زیبای محمد

اوصاف ورا گفته خداوند چشیدیم

آن باده که از ساغر فیض ازلی بود

سرچشمة آن کوثر و ساقیش علی بود

روزی که عدم بود و عدم بود و عدم بود

نه ارض و سما بود، نه لوح و نه قلم بود

تسبیح خدا در نفس پاک محمد

لب های علی هم سخن ذات قِدَم بود

روزی که گلِ آدم خاکی بسرشتند

آدم به تولای علی صاحبِ دم بود

از خاک قدم های علی کعبه بنا شد

او را نتوان گفت که نوزاد حرم بود

روزی که کرم بود دُری در صدف غیب

والله علی قبلة ارباب کرم بود

بر قلب علی علم خدا از دل احمد

چون سیل خروشنده روان در دل یم بود

در بین رسولان که به عالم عَلَم استند

نام نبی و نام علی هر دو عَلَم بود

در جوف نبی دید نبی حمد خداوند

با نعت وی و مدح علی ذکر صنم بود

بالله تجلای نبی مطلع الانوار

والله تولای علی فوق نعم بود

خلقت چو خدا خالق بخشنده ندارد

خالق چو نبی و چو علی بنده ندارد

از خالق دادار بپرسید علی کیست

از احمد مختار بپرسید علی کیست

جز شخص علی شخص علی را نشناسد

از حیدر حرار بپرسید علی کیست

شمشیر به دشمن دهد و شیر به قاتل

از قاتل خونخوار بپرسید علی کیست

با دار بلا انس بگیرید و در آن حال

از میثم تمار بپرسید علی کیست

در غزوه ی بدر و احد و خیبر و احزاب

از تیغ شرربار بپرسید علی کیست

از نخله ی خرما و در و دشت و بیابان

از چاه و شب تار بپرسید علی کیست

از حجر و سعید ابن جبیر و ز ابوذر

از مالک و عمار بپرسید علی کیست

جز فاطمه کس محرم اسرار علی نیست

از محرم اسرار بپرسید علی کیست

بگرفت به کف جان و سر و جای نبی خفت

از آن همه ایثار بپرسید علی کیست

میثم چه در اوصاف علی گوید و خواند

جز حق نتواند نتواند نتواند

 

 

من جعفریم

شاعر : غلامرضا سازگار

ای روح صداقت از دم تو
ای گوهر علم از یم تو

زیبنده ی تو است نام صادق
الحق که تویی امام صادق

بر هر سخنت ارادت علم
در هر نفست ولادت علم

میلاد تو ای ولی سرمد
شد روز ولادت محمد

در هفدهم ربیع الاول
شد نور تو بر زمین محول

از صبح ازل امام علمی
تا شام ابد تمام علمی

دانش زدم تو راست قامت
استاد علوم تا قیامت

قرآن به دم تو خو گرفته
ایمان ز تو آبرو گرفته

با نطق تو زنده تا قیامت
توحید و نبوت و امامت

ای در دهنت زبان قرآن
قرآن همه جان تو جان قرآن

روید چو به بوستان شقایق
از لعل لبت در حقایق

وصف تو هماره بر لب ماست
راه و روش تو مکتب ماست

با تو همه جا مدینه ی ماست
این گفت تو نقش سینه ی ماست

هرکه شمرد سبک صلاتش
فردا نبود ره نجاتش

دور است ز خط طاعت ما
بر او نرسد شفاعت ما

تو مخزن علم کبریایی
تو وارث ختم الانبیایی

حق را نفس تو نوشخند است
قرآن به دمت نیازمند است

قرآن که در آن کلام سفته
با نطق تو حرف خویش گفته

هر آیه که جبرئیل آرد
بی نطق شما زبان ندارد

او راه و شما چراغ راهید
ناگفته و گفته را گواهید

تو بر تن پاک علم جانی
استاد مفضل و ابانی

دانشگه نور حق پیامت
صدها چو زراره و هشامت

دارند جهانیان بصیرت
از مۆمن طاق و بو بصیرت

ای زندگیم هدایت تو
دین و دل من ولایت تو

مهر تو همه عقیده ی من
مشی تو مرام و ایده ی من

روزی که گل مرا سرشتند
بر لوح دلم خطی نوشتند

این خط نوشته را بخوانید
من جعفریم همه بدانید

دلباخته ای ز اهل بیتم
خاک ره عبدی و کمیتم

فریاد دوازده امامم
نور است به هر دلی کلامم

باشد که به خاک پای میثم
«میثم» بشود فدای میثم 

 

شهادت امام حسن عسگری علیه السلام

 شهادت امام حسن عسگری علیه السلام را بر امام زمان علیه السلام و تمام شیعیان اسلام تسلیت عرض می کنم.

 

بیا و سـر بـه روی سینـه‌ام بگذار، مهدی‌جان
شرر زد بـر درونـم زهـر آتشبـار، مهـدی‌جان

بیـا تـا سیـر بینـم وقـت رفتن، ماه رویت را
که می‌باشد مرا این آخرین دیدار، مهدی‌جان

در ایـام جوانـی سیـر گردیـدم ز جـان خود
ز بس بر من رسیـد از دشمنان آزار، مهدی‌جان

از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت
به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدی‌جان

تـو در ایـام طفلـی بی‌پـدر گشتـی، عزیزِ دل
مرا شـد در جوانـی پـاره قلب زار، مهدی‌جان

از آن می‌سوزم ای نور دو چشم خود، که می‌بینم
تو بهر گریه کردن هـم نداری یار، مهدی‌جان

غـم تـو بیشتـر باشـد ز غم‌هــای پـدر، آری
اگر چه دیـده‌ام من محنت بسیار، مهدی‌جان

تـو بایـد قرن‌ها در پـرد? غیبت کنـی گریه
بُود هـر روز روزت مثل شامِ تـار، مهدی‌جان

تو باید قرن‌ها چون جد مظلومت علی باشی
به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدی‌جان

بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را
که بر جـرم و گناه خود کند اقرار، مهدی‌جان
***حاج غلامرضا سازگار***

شعری زیبا از سید حمیدرضا برقعی از کتاب قبله مایل به نام (به شوق

شعری زیبا از سید حمیدرضا برقعی 

 

به شوق حضرت علی اکبر علیه السلام
  

می ایستم امروز خدا را به تماشا
ای محو شکوه تو خداوند سراپا
ای جان جوان مرد به دامان تو دستم
من نیز جوانم، ولی افتاده ام از پا
آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را
ای عشق مینداز از امروز به فردا
آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق
یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا
با آمدنت قاعده ی عشق به هم خورد
لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا
تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت:

"المنته لله که در میکده شد وا"
ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را
چشمان تو کانون تولا و تبرا
ای منطق رفتار تو چون خلق محمد(ص(معراج برای تو مهیاست، بفرما!این پرده ای از شور عراقی و حجازی است
پیراهن تو چنگ و جهان دست زلیخا
لب تشنه ی لب های تو لب های شراب است
لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا
دل مانده که لب های تو انگور بهشتی است
یا شیرخدا روی لبت کاشته خرما
عالم همه مبهوت تماشای حسین است
هر چند حسین است تو را محو تماشا
"چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان"
شد گوشه ی شش گوشه برای تو مهیا
از گوشه ی شش گوشه دلم با تو سفر کرد
ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا
مجنون علی شد همه ی شهر ولی من
مجنون علی اکبر لیلام به مولا

                                                           از (قبله مایل به تو)

یاعلی مدد

سالروز ازدواج امام علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیه

 سیره ی پیشوایان در رفتار با همسر

حسن بن جهم ـ از دوستان امام کاظم علیه‏السلام ـ گوید: آن حضرت را دیدم که موهای خود را خضاب کرده است، گفتم: فدایت شوم، شما هم خضاب می‏کنید؟!
حضرت فرمود: آری، اصلاح و مرتّب بودن وضع، بر عفّت زنان می‏افزاید. زنانی بودند که پاکدامنی را رها کردند به این دلیل که شوهرانشان اصلاح و مرتّب بودن خود را رها کردند.
سپس فرمود: دوست داری همسرت را در حالی همانند حال خودت که خود را آراسته ننموده‏ای، ببینی؟    

 

همسرداری بهترین بانو 

1 ـ توجه به ظرایف روحیات همسر ، 2ـ پرهیز از تقاضای نامقدور ، 3 ـ سازگاری با همسر ، 4 ـ محبت و احترام نسبت به همسر...  

سالروز ازدواج امام علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیه بر تمام شیعیان اسلام مبارک باد.

میلاد امام رضا علیه السلام

  

ای عرشیان به شهر خراسان سفر کنید
شب را در این بهشت الهی سحر کنید

با زائرین این حرم الله سر کنید
مدح رضا چو آیة قرآن ز بر کنید

عید بزرگ شیعة آل پیمبر است
میلاد هشتمین حجج الله اکبر است 

 



ای دل بگیر جان و به جانان نظاره کن
بر چهرة حقیقت ایمان نظاره کن

یک لحظه بر تمامی قرآن نظاره کن
در دست نجمه نجم فروزان نظاره کن

میلاد پارة تن زهرا و احمد است
شمس الشموس عالم آل محمد است


این مظهر جمال خداوند اکبر است
آیینة تمام نمای پیمبر است

خورشید نجمه یا مه افلاک پرور است
قرآن روی سینة موسی ابن جعفر است

بر خلق آسمان و زمین مقتداست این
جان رو نما دهید که روی خداست این


روشن هزار سینة سینا به نور او
چشم هزار موسی عمران به طور او

صف بسته اند خیل رسل در حضور او
دل بحر بی کرانه ای از شوق و شور او

ریزد برات عفو خدا از نظاره اش
دوزخ بهشت می شود از یک اشاره اش

 


هر قامتی که سرو لب جو نمی شود
هر صورتی که وجه هوالهو نمی شود

هر پادشه که ضامن آهو نمی شود
هر کس که نام اوست رضا، او نمی شود

در طوس پارة تن احمد بود یکی
آری رئوف آل محمد بود یکی


ای خلق خاک پای تو یا ثامن الحجج
جان جهان فدای تو یا ثامن الحجج

قرآن پر از ثنای تو یا ثامن الحجج
ایمان بود ولای تو یا ثامن الحجج

دین را به جز ولای تو اصل و اصول نیست
تهلیل بی ولای تو هرگز قبول نیست


گردون هماره دور زند در طریق تو
خورشید خشت گوشة صحن عتیق تو

با آن همه کرامت و لطف دقیق تو
خود را شمرده اند گدایان رفیق تو

دستی که دست لطف خدا می شود تویی
شاهی که خود رفیق گدا می شود تویی


یکسان بود به وقت عطای تو خاص و عام
فرقی نمی کند به درت شاه یا غلام

سلطان ندیده ام ز گدا گیرد احترام
پیش از سلام زائر خود را کند سلام

پیوسته دست بر سر زوار می کشی
تو کیستی که ناز گنه کار می کشی


پاییز بوستان دل ما بهار توست
در شهر طوسی و همه عالم دیار توست

گل بوسة امام زمان بر مزار توست
شیعه به هر کجا که رود در کنار توست

چشم و چراغ و محفلم اینجاست یا رضا
هر جا سفر کنم دلم اینجاست یا رضا


شرمنده ام از این که بپرسند کیستم
از ذره کمترم نتوان گفت چیستم

در پرتو کرامت خورشید زیستم
روزی که نیستم به کنار تو نیستم

با یک دم تو صبحدم عید می شوم
در آفتاب صحن تو، توحید می شوم


گل از نسیم صبح بهشت تو بو گرفت
خورشید پیش روی تو از شرم رو گرفت

ماه از فروغ خشت طلایت وضو گرفت
بی آبرو ز خاک درت آبرو گرفت

من دور گندم کرم تو کبوترم
ردّم نکن که از همه بی آبروترم


ای نقش دیده و دل ما جای پای تو
روح الامین کبوتر صحن و سرای تو

مضمون بده که از تو بگویم برای تو
"میثم" کجا و گفتن مدح و ثنای تو

راهم بده که ذاکر ناقابل توام
انگار اینکه خاک ره دعبل توام

***استاد حاج غلامرضا سازگار***

این جمعه های سرد (شعر) الهم عجل لولیک الفرج

 

 

این جمعه های سرد... 

  

تمام نمی شود این جمعه های سرد

تمام نمی شود این انتظار پردرد

تمام نمی شود چرا

تمام نمی شود چرا

این روزها نبودنت بیشتر از قبل آزارم می دهد

بی آنکه بدانم

تو را از هر چه هست و نیست

از هر چه باید باشد برایم

باید بیاید برایم

بیشتر و بیشتر می خواهم

تو را می خواهم و می دانم

با تو است که تمام می شود

این تمام خستگی

مرارت

درد

مصیبت

رنج

و

بی قراری

چرا نمی آیی

می خواهم با تو تمام کنم

منم را

این من مزدور را

این من مرموز را

اما نمی آیی

چرا

از تو می پرسم

چرا نگفتند که کی  می آیی

چرا از ما نپرسید

این جمعه های

بی تو

سردند

و بی احساس

بی تو ملال اند

و بی هیجان

چه بی شوق اند این جمعه های سرد

دلم گرفته از همه چیز و همه کس

چرا تمام نمی شود

این روزهای بی تو

این روزهای تلخ بی تو

آقای من نمی آیی؟ 

 

 

شعر محمدرضا ترکی (بیاپایین)

محمدرضا ترکی 

بیا پایین 

خم شده پشت ما بیا پایین
با توام..نه .. شما! بیا پایین

ای مهندس, جناب! دکترجان!
اخوی! حاج آقا! بیا پایین

از برای خدا از آن بالا
پسر کدخدا! بیا پایین

پیش از آنکه هوا برت دارد
یک هویی, بی هوا بیا پایین

ای که یک چند پیش از این بودی
کاسب خرده پا بیا پایین

هر که آمد عمارتی نو ساخت
زد به نام شما بیا پایین

قسط من می دهم تو می گیری
وام از بانکها؟! بیا پایین

روی امواج قدرت و ثروت
می روی تا کجا؟ بیا پایین

این همه پشتک آن همه وارو!
اندکی هم حیا بیا پایین

می شود بوی این دو رنگیها
عاقبت بر ملا بیا پایین

روز محشر نمی شود پیدا
پارتی، آشنا بیا پایین

صد کیلومتر رفته ای بالا
قدر یک توکّه پا بیا پایین

پول را می شود همین جا خورد
هی نبر کانادا بیا پایین

من نمی گویم از بلندی قاف
یا ز هیمالیا بیا پایین,

اختلاست اگر تمام شده
لطفا از کول ما بیا پایین!

غزلیات استاد صغیر اصفهانی

 

 

ای نام عاشق سوز تو ورد زبان ها                وی یاد جان افروز تو آرام جان ها

با اینکه بیرون از زمان و از مکانی                 شاه زمان ها هستی و ماه مکانها

گفتی نفخت فیه من روحی به قرآن            هستی خود ای جان جهان روح روانها

منزل گرفتی در دل  دلداده گانت                  گرچه نگنجی در زمین و آسمان ها

فرط ظهورت پرده ی روی نکو شد              ای بی نشان پنهان شداستی در نشانها

نقش بدیعی باشدت از خامه صنع               هر گل که می روید به طرف بوستانها

هرگز ندیدم از تو غیر از مهربانی                 ای مهربان تر از تمام مهربان ها

وصفت نیامد در بیان یک از هزاران                چندان که گفتند اهل بینش داستانها

کی میتوان بردن صغیر این ره به پایان

در این بیابان  گشته  گم  بس کاروانها

شعرهایم(منظورم شعرهای مورد علاقه ی من است)

 

 

قدرم را بدان 

می دانم روزی فرا می رسد که حسرت روزهای با هم بودنمان را

بکشی... 

می دانم پشیمان خواهی شد از اینکه یک قلب عاشق را

شکستی ! 

می رسد روزی که با چشمهای خیس روزی صدها بار متنهایی که به

عشق تو نوشتم  را بخوانی و قدر آن لحظه که با من بودی را

بدانی....

می دانم پشیمان می شوی ! دیگر کسی مانند من در قلبت متولد

نخواهد شد ... 

مانند من دیگر کسی نیست که دیوانه وار عاشق تو باشد و تو را از ته

دل دوست داشته باشد!

قدرم را  ندانستی ای بی وفا ....

آن زمان قدر مرا خواهی دانست که دیگر نمی توانی  مرا ببینی و آن

زمان برایت یک گمشده خواهم بود.... 

مانند من دیگر کسی در زندگی ات نخواهی دید ، کسی که شب و روز

به یاد تو  هست و از غم نبودنت چشمهایش لحظه به لحظه بارانی

است.... 

می دانم روزی فرا می رسد که برای یافتنم به کهکشانها نیز

سفر خواهی کرد !

می دانم روزی فرا می رسد که با خود می گویی ای کاش که

قلبش  را زیر پاهایم له نکرده بودم ، ای کاش قدر آن اشکهایی که

برایم می ریخت را می دانستم!

من می روم تا قدرم را بدانی ، تا هستم و عاشقت هستم و هنوز  هم

دیوانه وار تو را دوست دارم

مرا باور نمی کنی ، اما لحظه ای که می روم  و دیگر هیچ نام و ن

شانی از من نیست

پشیمان می شوی که چرا قلب عاشقم را باور نکردی!

می روم تا معنای عشق را بفهمی و بدانی که از ته دل عاشقت

بودم .... 

می روم تا یک بی وفا مثل خودت به زندگی ات بیاید و قلبت را بشکند

و تو را تنها بگذارد! 

آن زمان است که معنای تنهایی را خواهی فهمید! 

می رسد آن روزی که برای یافتنم از هفت دریا و هفت آسمان بگذری

افسوس که آن روز دیگر قلبم برای تو نیست ، عاشق تو نیست .... تا

هستم ، عاشقت هستم و دوستت دارم مرا باور کن ، تا پرستویی

نیامده  و مرا همراه با خود نبرده است مرا درک کن که اگر رفتم

دیگر نخواهم آمد  آن لحظه است که خواهی فهمید من چقدر تو را

دوست داشته ام .... 

تا هستم مرا باور کن زیرا اگر رفتم دیگر مرا نخواهی دید!

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست.... 

فردا که میایی به سراغم ، نفسی نیست....

 

           گاهی دل آنچنان پر درد می شود

                   که فرصت آهی نمیابد

بخند

 

 

لبهایت را

به لبخند

عادت نمی دهی!
اصلاً عجیب نیست

وقتی بزرگ شدی

دیگر به هیچ چیز

رضایت نمی دهی!

بی تو!

بی تو!

گم می شوم بی تو 

در جنگل سکوت و تنهایی 

 

آنگاه که از صدای هوهوی باد 

می هراسم 

و در آن تاریکی مبهم 

بی تو 

فانوسم می شکند! 

فقط چند لحظه

نبودنت را جبران کن

روی لبهایم خنده شو

شب ها گرمی پتویم

سر کلاس درس

مثل صدای خوش زنگ تفریح باش

حتی وقتی منچ بازی می کنم

شش های تاس کوچکم باش