هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

شهروندان مختلف چگونه تفریح می کنند؟!

دیپلمات ها: به برزیل می روند و تفاوت های فرهنگی از خود نشان می دهند!

نمایندگان مجلس: از دولت دعوت می کنند تا برایشان شوخی های بامزه تعریف کند.

دولت: به مجلس می رود تا دورِ هم صفایی بکنند.

مسئول ستاد هدفمندی یارانه ها: هفت نفر از دوستانش را به خانه دعوت می کند تا یارانه بازی کنند.

شهروندان سرباز: از هر فرصتی برای خوابیدن استفاده می کنند.

شهروندان مناطق کویرنشین: برای شنا و ماهی گیری در دریای خزر به استان سمنان سفر می کنند!

نخست وزیر سابق ایتالیا: قبل از هر تفریحی، ابتدا سن و سال اطرافیانش را می پرسد!

دانش آموزان قدیمی: یک تکه کاغذ را در دهانشان خوب می جویدند، سپس به وسیله لوله خودکار بیک و قدرت فوت، گلوله کاغذی را به سمت پس گردن یکی از همکلاسی ها پرتاب می کردند و ریز ریز می خندیدند.

دانش آموزان امروزی: از حرکات موزونی که در کلاس انجام می دهند فیلم می گیرند و در یوتیوب آپلود می کنند. در قسمت کامنت ها نیز برای همدیگر دو نقطه دی و لول می گذارند.

دانشجویان شهرستانی: به نمایشگاه کتاب تهران می آیند تا هم ساختمان نیمه کاره مصلا را ببینند و هم سیب زمینی سرخ کرده بخورند.

دانشجویان تهرانی: به یک کتاب فروشی در خیابان کریمخان زند می روند و پیکسل شازده کوچولو می خرند!

شهروندان بالای شهر: پینت بال، کارتینگ، بانجی جامپینگ، کافی شاپ، فست فود (پیتزا گورگونزولا + سالاد سزار + قارچ سوخاری + کوکتل استوایی)، پیپ

شهروندان پایین شهر: بیخ دیواری، موتورسواری چهار تَرکِه، جامپینگ آف دِ وال! قهوه خونه، فلافلی (خیار شور + نون اضافه + نوشابه شیشه ای)، قُلقُلی

راننده های پایین شهر: «اگه یادش بره که وعده با من داره وای وای وای/ دل بیچارمو به دست غم بسپاره وای وای وای» به موسیقی گوش می دهند.

راننده های بالای شهر: «بَنگ، بَنگ، هی شات می داون/ بنگ بنگ، آی هیت دِ گراند/ بنگ، بنگ، دَت آوفول ساوند/ بنگ بنگ، مای بِیبی شات می داون» به موسیقی گوش می دهند.

راننده های وسط شهر: «به کلاس جوونی خوش اومدین... دوپس دوپس دوپس... مهم نیست که چند سالتونه، هر کی که دلش جوونه میتونه توی این کلاس شرکت کنه... دیرین دیرین رین دیرین رین دیری دیری دین رین...» به رادیو گوش می دهند.

خانواده ها: برای چند روز، بچه ها را پیش مادربزرگ و پدربزرگشان می فرستند!

شهردار: به همراه کارمندانش، برای دیدن فیلم «نارنجی پوش» به سینما می رود. در سکانسی که همایون ارشادی (در نقش شهردار) وارد بیمارستان می شود، کارمندان از روی صندلی بلند می شوند و کف و سوت می زنند.

شهردار نیز در حالی که لبخند رضایت بر روی لب دارد، برای کارمندانش دست تکان می دهد. البته کارمندان این ابراز محبت را به دلیل تاریک بودن سینما نمی بینند!

کارگران: هر چند ماه یک بار دور هم جمع می شوند و با هم کَل می اندازند. هر کس تعداد ماه های بیشتری حقوق نگرفته باشد برنده است. در آخرین دورِ هم نشینی، دو نفر به طور مساوی هشت ماه حقوق نگرفته بودند. کارگری برنده شد که پیامک «انصراف از دریافت یارانه» برایش ارسال شده بود!

روش یارانه بازی: این بازی هشت نفره است. ابتدا همه دست هایشان را پشت کمرشان پنهان می کنند، یک نفر با صدای بلند می گوید «اِنصَرَفَ، یَنصَرِفُ، اِنصراف!» همه باید دست ها را هم زمان جلو بیاورند و با انگشت های خود یک عدد بین صفر تا نُه را نشان بدهند.

در این مرحله رئیس ستاد، عددها را از راست به چپ یاداشت می کند و اعداد؛ 091 و یا 093 را به اول آن اضافه می کند. سپس به این شماره یِ یازده رقمی یک پیامک «انصراف از دریافت یارانه» می فرستد و کلی دور هم خوش می گذرانند!


برچسب‌ها: ناصر اسماعیل زاده داداش گلم, شادی روحش صلوات

آخرین وصایای امیرالمومنین. آخرین ذکر امیرالمومنین علی (ع)

از وصایاى حضرت علی (علیه‎السلام) در واپسین دم حیات مى‎توان به وصیت گهربار ذیل اشاره نمود.


بسم الله الرحمن الرحیم
این آن چیزى است که على پسر ابوطالب وصیت مى‎کند: به وحدانیت و یگانگى خدا گواهى مى‎دهد و اقرار مى‎کند که محمد بنده و پیغمبر اوست، خدا او را فرستاده تا دین خود را بر دیگر ادیان پیروز گرداند. همانا نماز، عبادت، حیات و زندگانى من از آن خداست. شریکى براى او نیست، من به این امر شده‎ام و از تسلیم شدگان اویم.
فرزندم حسن! تو و همه فرزندان و اهل بیتم و هر کس را که این نوشته من به او رسد را به امور ذیل توصیه و سفارش مى‎کنم:



۱- تقوای الهى را هرگز از یاد نبرید، کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقى بمانید.

۲- همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید، و بر مبناى ایمان و خداشناسى متفق و متحد باشید و از تفرقه بپرهیزید، پیغمبر فرمود: اصلاح میان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چیزى که دین را محو مى‎کند، فساد و اختلاف است.

۳- ارحام و خویشاوندان را از یاد نبرید، صله رحم کنید که صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى‎کند.

۴- خدا را! خدا را! درباره یتیمان، مبادا گرسنه و بى سرپرست بمانند.

۵- خدا را! خدا را! درباره همسایگان، پیغمبر آن قدر سفارش همسایگان را فرمود که ما گمان کردیم مى‎خواهند آنها را در ارث شریک کند.

۶- خدا را! خدا را! درباره قرآن؛ مبادا دیگران در عمل کردن، بر شما پیشى گیرند.

امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید؛ نتیجه ترک آن این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آنگاه هر چه نیکان شما دعا کنند، دعاى آنها برآورده نخواهد شد.

۷- خدا را! خدا را! درباره نماز؛ نماز پایه دین شماست .

۸- خدا را! خدا را! درباره کعبه، خانه خدا، مبادا حج تعطیل شود که اگر حج متروک بماند، مهلت داده نخواهد شد و دیگران شما را طعمه خود خواهند کرد.

۹- خدا را! خدا را! درباره جهاد در راه خدا، از مال و جان خود در این راه مضایقه نکنید.

۱۰- خدا را! خدا را! درباره زکات؛ زکات آتش خشم الهى را خاموش مى‎کند.

۱۱- خدا را! خدا را! درباره ذریه پیغمبرتان، مبادا مورد ستم قرار گیرند.

۱۲- خدا را! خدا را! درباره صحابه و یاران پیغمبر، رسول خدا (صلى الله علیه و آله) درباره آنها سفارش کرده است.

۱۳- خدا را! خدا را! درباره فقرا و تهیدستان، آنها را در زندگى شریک خود سازید.

۱۴- خدا را! خدا را! درباه بردگان، که آخرین سفارش پیغمبر درباره اینها بود.

۱۵- در انجام کارى که رضاى خدا در آن است بکوشید و به سخن مردم (در صورتی که مخالف آن هستند) ترتیب اثر ندهید.

۱۶- با مردم به خوشى و نیکى رفتار کنید چنانکه قرآن دستور داده است .

۱۷- امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید؛ نتیجه ترک آن این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آنگاه هر چه نیکان شما دعا کنند، دعاى آنها برآورده نخواهد شد.

۱۸- بر شما باد که بر روابط دوستانه ما بین خویش بیفزایید، به یکدیگر نیکى کنید، از کناره‎گیرى و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهیزید.

۱۹- کارهاى خیر را به مدد یکدیگر و به اتفاق هم انجام دهید، از همکارى در مورد گناهان و چیزهایى که موجب کدورت و دشمنى مى‎شود، بپرهیزید.

در انجام کارى که رضاى خدا در آن است بکوشید و به سخن مردم (در صورتی که مخالف آن هستند) ترتیب اثر ندهید.

۲۰- از خدا بترسید که جزا و کیفر خدا شدید است.

خداوند همه شما را در کنف حمایت خود محفوظ بدارد و به امت پیغمبر توفیق دهد که احترام شما (اهل بیت) و احترام پیغمبر خود را پاس بدارند. همه شما را به خدا مى‎سپارم . سلام و دورد حق بر همه شما ... .(۱)

از علامه امینی پرسید: آخرین ذکرى که على(علیه‎السلام) بر زبان مبارک جارى فرمود چه بود؟

مى‎فرماید: بعضى مى‎گویند پس از وصیتى که ذکر آن رفت امام علی(علیه‎السلام) لحظه‎اى بیهوش شد و چون به هوش آمد دیگر سخنى جز لا اله الا الله از حضرت شنیده نشد تا جان به جان آفرین تسلیم فرمود.

چنانکه بعضى دیگر گفته‎اند:(۲) آخرین فرمایش ایشان این آیه شریفه بود: و من یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره.(۳)
البته گروهى دیگر ذکر کرده‎اند(۴) که حضرت ابتدا به فرشتگان خدا سلام داد سپس این آیات را زمزمه فرمود که المثل هذا للیعمل العاملون،(۵) یعنى براى چنین لحظاتى باید عمل کرده و بکوشند و ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون (۶) یعنى خدا با مردمى است که عمر خود را به تقوا و پرهیزکارى گذراندند و مردمى که همواره کار نیک مى‎کنند. آنگاه در واپسین دم حیات فرمود: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله.

تکنیک های مهم همسرداری

همه خانم ها دلشان می خواهد قلب شوهرشان را کاملا تسخیر کنند و از او حرف های حق شناسانه و محبت آمیز بشنوند، اما اغلب آنها گاه و بیگاه دچار امواج خشم، بی احساسی، بی حوصلگی و کم توجهی شوهرانشان می شوند. روانشناسان و مشاوران خانواده اعتقاد دارند که آقایان، پیام هاى دیدارى را دریافت مى کنند و خانم ها پیام هاى شنیدارى را دوست دارند.

یعنی اگر می خواهید جذاب باشید :

اول از همه به ظاهر خودتان رسیدگی کنید. توجه به سلامت و فعالیت هاى جسمانى، نظیر قدم زدن و نرمش می تواند قدرت نفوذ شما را بالا ببرد.

سعی کنید خودتان را دوست داشته باشید و فعالیت هایی را که خودتان را راضی می کند انجام دهید تا اعتماد به نفستان بالا برود. اگر فکر کنید دوست  داشتنی نیستید کسی هم شما را دوست نخواهد داشت.

سعی کنید شادمانی را به زندگی خود راه دهید. زنانى که همیشه شاد هستند و در مورد خود احساس خوبى دارند، بیشتر مورد توجه همسرشان هستند و از جذابیت بیشترى برخوردارند.

وقتی شوهرتان خسته از کار روزانه به خانه برمی  گردد به استقبالش بروید و با خوشرویی از او پذیرایی کنید و هنگام رفتن به سر کار او را بدرقه کنید.

وسایل او را از دستش بگیرید و از خریدهایش تعریف کنید.

اول از همه خبرهای خوب را به او بدهید و نگذارید بچه ها در بدو ورود از سر و کول او بالا بروند.

اگر زمان غذا خوردن است از پیش آماده باشید و سفره را بچینید.

وقتی همسرتان خسته و بی حوصله یا گرسنه است خواسته هایتان را مطرح نکنید. پیش از غذا خوردن در خواست انجام کاری نکنید.

اگر همسرتان بدقولی کرد یا دیر به خانه آمد و توضیحی نداد بعد از رفع خستگی با ملایمت از او علت تاخیرش را بپرسید و بگویید که برای او نگران شده اید.

اگر همسرتان کم حرف می زند فضایی برای تنهایی او قرار دهید و برای سرگرمی خود از کم حرفی او شکایت نکنید. اگر تنها می مانید شما هم با یک سرگرمی شخصی اوقات خود را پر کنید تا زمانی که همسرتان خود درخواست کند حرف هایش را بشنوید.

شاید عجیب باشد ولی خیلی شنیده می شود که مردان، زنان باهوش را دوست ندارند و دلشان می خواهد همسرشان نسبت به آنان معلومات کمتری داشته باشند. این موضوع به آنان حس بهتری می دهد و برعکس این موضوع حس حسادت و رقابتشان را برمی انگیزد. بنابراین جلوی آنها ابراز فضل نکنید و تا جایی که می  توانید با وجود توانایی جسمی و فکری از آنان کمک بخواهید. به همسرتان احترام بگذارید و به جای رقیب درست کردن برای او از او تعریف و تمجید کنید.

در ناراحتی هایش شریک شوید و شنونده خوبی باشید و پند و اندرز دادن را کنار بگذارید و از گفته هایش سوء استفاده نکنید. آشپزخانه پر رونقی داشته باشید و اگر می خواهید از شوهرتان کمک بگیرید از کارهای ناشیانه اش ایراد نگیرید و هر کار خوب او را تحسین کنید تا برای انجام بقیه کارها، ترغیب شود.

وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیه

  

حضرت زینب کبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.
 

نام مبارک آن بزرگوار زینب، و کنیه گرامیشان ام الحسن و ام کلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الکبرى، شریکة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، کامله و ... پدر بزرگوار آن حضرت، اوّلین پیشواى شیعیان حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیهماالسّلام، و مادر گرامى آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها می باشد.

در آن زمان که صدیقه کبری (علیها السلام) به این گوهر دریای عصمت و طهارت باردار بود، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مدینه حضور نداشتند و به سفری رهسپار بودند. هنگامی که وجود مقدس زینب کبری (سلام الله علیها) متولد گشت، صدیقه طاهره (علیها السلام) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود که چون پدرم در سفر است و در مدینه حضور ندارد، شما این دختر را نام بگذارید. آن حضرت فرمود: من بر پدر شما سبقت نمی گیرم، صبر نما که به این زودی رسول خدا باز خواهد گشت و هر نامی که صلاح داند بر این کودک می نهد.

هنگامی که  سه روز گذشت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مراجعت نمود و و همانگونه که رسم و سیره رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود، نخست، به منزل حضرت زهرا (علیها سلام ) وارد گشتند.

امام علی (علیه السلام) خدمت آن حضرت عرض کرد: یا رسول الله! خداوند متعال دختری به دخترت عطا فرموده است، نامش را معین فرمایید. فرمود: اگر چه فرزندان فاطمه اولاد من می باشند، لکن امر ایشان با پروردگار عالم است و من منتظر وحی میباشم. در این حال جبرییل نازل شد عرض کرد: یا رسول الله! حق تو را سلام می رساند و می فرماید: نام این مولود را " زینب " بگذار، چرا که  این را در لوح محفوظ نوشته ایم.

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قنداقه آن مولود گرامی را طلبید و به سینه چسبانید، ببوسید و نامش را زینب نهاد و فرمود:  به حاضرین و غایبین امت، وصیت می نمایم  که حرمت این دختر را پاس بدارند. همانا که او به خدیجه کبری (علیها سلام) شبیه است.

 

هوش و ذکاوت:

صاحب کتاب اساور من ذهب درباره حافظه و ذکاوت آن بانوى بزرگوار چنین می نویسد:

در اهمیت هوش و ذکاوت آن بانوى بزرگوار همین بس که خطبه طولانى و بلندى را که حضرت صدیقه کبرى فاطمه زهرا صلوات اللّه و سلامه علیها در دفاع از حق امیرالمؤمنین علیهالسّلام و غصب فدک در حضور اصحاب پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایراد فرمودند، حضرت زینب علیها السلام روایت فرموده است.

و ابن عباس با آن جلالت قدر و علو مرتبه در حدیث و علم، از آن حضرت روایت نموده و از آن حضرت به عقیله تعبیر می کند. چنانچه ابوالفرج اصفهانى در مقاتل می نویسد: ابن عباس خطبه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را از حضرت زینب سلام اللّه علیها روایت کرده و می گوید: حدثتنى عقیلتنا زینب بنت على علیهالسّلام..

دقت کنیم که حضرت زینب علیها السلام با اینکه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و یا کمتر) بود، این خطبه عجیب و غرّاء که محتوى معارف اسلامى و فسلفه احکام و مطالب زیادى است را با یک مرتبه شنیدن حفظ کرده، و خود یکى از راویان این خطبه بلیغه و غراء می باشد.

 

فصاحت و بلاغت:

کلمات و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبه هایى که از آن حضرت روایت شده، خود قوی ترین دلیل بر کمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار می باشد. همان بانویى که امام سجاد علیهالسّلام در حق ایشان فرمودند: �اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة� یعنى:

�اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید که تعلیم ندیده، و بانوى فهمیده اى هستى که بشرى تو را تفهیم ننموده است�.

در اینجا مرورى کوتاه به قسمتى از خطبه آن حضرت در مجلس یزید که یکى از بزرگترین حرکتهاى آن حضرت، در واقعه کربلا بود که دستگاه حکومت بنى امیه را به شدّت لرزاند می کنیم:

�به خدا قسم اى یزید، هر چه کردى بازگشت آن به سوى خودت خواهد بود، چرا که تو جز پوست خود نشکافتى و جز گوشت خود ندریدى.

اى یزید! در آن روزى که خداوند بدنهاى پاک شهیدانمان را حاضر می کند تا حقوق خود را از ستمگر بستاند، تو بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم وارد خواهى شد، امّا می دانى در چه حالى؟ در حالیکه خون عزیزان او را ریخته و حرمت ذرّیه او را از بین برده اى. آرى اى یزید! از این پیروزى ظاهرى که به دست آورده اى، غرق شادى مشو، و آن عزیزان را که در کربلا به خاک و خون کشیده اى، مغلوب و مرده مپندار. که خداوند می فرماید: (کسانى را که در راه خدا شهید شده اند مرده مپندارید. بلکه آنان زنده اند و در نزد خداى خود روزى می خورند). آل عمران: 169

و اى یزید! براى تو همین بس که حاکم در آن روز خداوند، و دشمن تو پیامبر خدا، و یاور و پشتیبان اهل بیت جبرئیل باشد. و به زودى کسى که این مقام را براى تو زینت داده و تو را بر گردن مسلمین سوار کرده است (یعنى معاویه)، خواهد دانست که چه جانشین بدى براى خود تعیین کرده و در روز جزا درخواهید یافت که بدترین مکان از آنِ کیست؟ و بدبختى و ضعف و زبونى شامل چه افرادى خواهد شد.

حضرت زینب (س) بزرگ بانوی جهان اسلام، بیدادگر  و ادامه دهنده حادثه عاشورا و دارنده دانشهای دو جهان و به گفته امام سجاد (ع): " دانای بدون آموزگار و فهمیده بدون فهماننده " بود. الگوی راستین وی، بانوی دو جهان, حضرت فاطمه (س) مادر وی بوده است. زینب (س) در دامان پرمهر و معنویت فاطمه (س) از سرچشمه معارف اسلامی و قرآنی سیراب گشت. رسالت راستین زینب هنگامی آغاز گردید که پس از به شهادت رسیدن امام حسین (ع) و هفتاد و دو تن از یارانش با ایراد سخنان آتشین به بیدارگری مردم کوفه و ستیز با ستمکاران و یزیدیان پرداخت.

پس از واقعه خونبار کربلا نقش ایشان روند تازه تری یافت. آن حضرت در این دوران ضمن حضور در کاروان اسرای کربلا در برابر حکام جور قرار گرفتند و به افشاگری ظلم و ستم وارد بر آل طه از سوی خاندان امیه پرداختند. آن حضرت در این دوران سخت با حضور در کاخ برخی حکمرانان جور زمان مانند یزید و ابن زیاد، با تاکید برحقانیت طریق آل محمد بر سخنان و تبلیغات مسموم خاندان امیه درباره بنی هاشم خط بطلان کشیدند.

صدیقه توانا، عقلیه دودمان وحی، تربیت شده خاندان نبوت، حضرت زینب کبری(س) است. همو که در بزرگواری و کرامتش بسیار سخن ها گفته و نوشته اند.

او نمودار حق و جهاد در راه خدا و نگهدارنده ایمان و عقیده، قهرمان دلیری و شجاعت، جلوه فصاحت و بلاغت، شعله ستیزه جوی باطل و آتش افشان حق در برابر نیروهای ستمگر و کوبنده دژخیمان زورگو است.
زینب(س) تجسم زهد، ورع، علم، عفاف و شهامت و عقیله طاهره، متعلق به اخلاق الهی است.
این بزرگوار (س) راه مقاومت در برابر باطل را به امت نشان داد و فداکاری در راه خدا و چشم پوشی از همه چیز را در راه برافراشتن پرچم حق به همه یاد داد.

ایثار، فداکاری، وزانت عقل، صبر و بردباری، علم وسیع و دانش وافر، سخنان سنجیده و منطقی او در فرصت های حساس توأم با آن مظلومیت و ستم های جانکاهی که به او وارد آمده است، از او چهره یک شخصیت بی نظیر، رزم آور شجاع، جهادگر بی باک و سخنور توانا را در قلوب و اذهان ترسیم نموده است که تا چرخ زمان حرکت دارد، تا نسل ها در روی زمین حیات دارند و تا زمین دور خورشید می گردد این چراغ فروزان، نورافکن جهانیان و نسل های آینده خواهد بود.

 

کرامات

به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم علیهمالسّلام، در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، افرادى هستند که در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى می باشند و توسل به ایشان، موجب گشایش مشکلات و معضلات امور دیگران است. مانند حضرت اباالفضل علیه السلام که حتى در موارد زیادى مسیحیان به آن حضرت متوسل شده و به برکت توسل به آن حضرت مشکلاتشان حل گردیده و به حوائج و خواسته هاى خویش نائل گردیده اند.

حضرت زینب سلام اللّه علیها نیز بانویى بزرگوار از این دودمان پاک است که توسل به آن حضرت براى حل مشکلات بزرگ بسیار تجربه شده است و کرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است.

به عنوان مثال شبلنجى یکى از علماى اهل تسنّن در نورالابصار مىنویسد:

شیخ عبدالرحمن اجهورى مقرى در کتابش مشارق الانوار می گوید: در سال هزار و صد و هفتاد دجار مشکلى بسیار سختى شدم و به روضه (قبر مطهر و نوراین) حضرت زینب علیها السلام متوسل شدم و قصیده اى در مدح آن حضرت سرودم که مطلع آن چنین بود:

آلِ طاها لَکُمْ عَلَینَا الْوِلاءُ لا سِواکُمْ بِما لَکُمْ آلآء

و خدا به برکت آن بانوى گرامى مشکل مرا حل کرد.

 

وفات آن حضرت:

حضرت زینب سلام ا... علیها، شیرزن دشت کربلا سرانجام پس از عمری دفاع از طریق حقه ولایت و امامت در 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى که به همراه همسر گرامیشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، وفات نموده و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گردید.

مزار ملکوتى آن حضرت (دمشق/سوریه)، اینک زیارتگاه عاشقان و ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مى باشد.

 

ولادت امام علی (ع)

 

 

ولادت و حسب و نسب

بنا بوشته مورخین ولادت على علیه السلام در روز جمعه 13 رجب در سال سى‏ام عام الفیل بطرز عجیب و بی سابقه ‏اى در درون کعبه یعنى خانه خدا بوقوع پیوست،محقق دانشمند حجة الاسلام نیر گوید:

اى آنکه حریم کعبه کاشانه تست‏ 
بطحا صدف گوهر یکدانه تست‏ 
گر مولد تو بکعبه آمد چه عجب‏ 
اى نجل خلیل خانه خود خانه تست

پدر آنحضرت ابو طالب فرزند عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود بنا بر این على علیه السلام از هر دو طرف هاشمى نسب است

شیخ صدوق و فتال نیشابورى از یزید بن قعنب روایت کرده‏اند که گفت من با عباس بن عبد المطلب و گروهى از عبد العزى در کنار خانه خدا نشسته بودیم که فاطمه بنت اسد مادر امیر المؤمنین در حالیکه نه ماه باو آبستن بود و درد مخاض داشت آمد و گفت خدایا من بتو و بدانچه از رسولان و کتابها از جانب تو آمده‏اند ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم خلیل را تصدیق میکنم و اوست که این بیت عتیق را بنا نهاده است بحق آنکه این خانه را ساخته و بحق مولودى که در شکم من است ولادت او را بر من آسان گردان ، یزید بن قعنب گوید ما بچشم خوددیدیم که خانه کعبه از پشت(مستجار) شکافت و فاطمه بدرون خانه رفت و از چشم ما پنهان گردید و دیوار بهم بر آمد چون خواستیم قفل درب خانه را باز کنیم گشوده نشد لذا دانستیم که این کار از امر خداى عز و جل است و فاطمه پس از چهار روز بیرون آمد و در حالیکه امیر المؤمنین علیه السلام را در روى دست داشت گفت من بر همه زنهاى گذشته برترى دارم زیرا آسیه خدا را به پنهانى پرستید در آنجا که پرستش خدا جز از روى ناچارى خوب نبود و مریم دختر عمران نخل خشک را بدست خود جنبانید تا از خرماى تازه چید و خورد(و هنگامیکه در بیت المقدس او را درد مخاض گرفت ندا رسید که از اینجا بیرون شو اینجا عبادتگاه است و زایشگاه نیست) و من داخل خانه خدا شدم و از میوه‏هاى بهشتى و بار و برگ آنها خوردم و چون خواستم بیرون آیم هاتفى ندا کرد اى فاطمه نام او را على بگذار که او على است و خداوند على الاعلى فرماید من نام او را از نام خود گرفتم و بادب خود تأدیبش کردم و او را بغامض علم خود آگاه گردانیدم و اوست که بتها را از خانه من میشکند و اوست که در بام خانه‏ام اذان گوید و مرا تقدیس و تمجید نماید خوشا بر کسیکه او را دوست دارد و فرمانش برد و واى بر کسى که او را دشمن دارد و نافرمانیش کند.

علماى بزرگ اهل سنت نیز در کتب خود بهمین مطلب اشاره کرده‏اند و محمد بن یوسف گنجى شافعى با تغییر چند لفظ و کلمه در کفایة الطالب چنین مینویسد که در پاسخ تقاضاى ابوطالب ندائى برخاست و این دو بیت را گفت.

یا اهل بیت المصطفى النبى‏ 
خصصتم بالولد الزکى‏ 
ان اسمه من شامخ العلى‏ 
على اشتق من العلى

و در بعضى روایات آمده است که فاطمه بنت اسد پس از وضع حمل(پیش از اینکه بوسیله نداى غیبى نام او على گذاشته شود) نام کودک را حیدر نهاد و هنگامیکه او را قنداق کرده بدست شوهر خود میداد گفت خذه فانه حیدرة و بهمین جهت آنحضرت در غزوه خیبر بمرحب پهلوان معروف یهود فرمود: 
انا الذى سمتنى امى حیدرة 
ضرغام اجام و لیث قسورة

على علیه السلام هنگام بعثت

سبقتکم الى الاسلام طفلا صغیرا ما بلغت اوان حلمى

 

پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم از دوران جوانى غالبا از اجتماع پلید آنروز کناره گرفته و بطور انفراد بتفکر و عبادت مشغول بود و در نظام خلقت و قوانین کلى طبیعت و اسرار وجود مطالعه میکرد،چون به چهل سالگى رسید در کوه حرا که محل عبادت و انزواى او بود پرتوى از شعاع ابدیت ضمیر او را روشن ساخته و از کمون خلقت و اسرار آفرینش دریچه‏اى بر خاطر او گشوده گردید،زبانش بافشاى حقیقت گویا گشت و براى ارشاد و هدایت مردم مأمور شد.محمد صلى الله علیه و آله و سلم از آنچه میدید بوى حقیقت میشنید و هر جا بود جستجوى حقیقت میکرد،در دل خروشى داشت و در عین حال زبان بخاموشى کشیده بود ولى سیماى ملکوتیش گویاى این مطلب بود که:

در اندرون من خسته دل ندانم چیست‏
که من خموشم و او در فغان و در غوغا است

مگر گاهى راز خود بخدیجه میگفت و از غیر او پنهان داشت خدیجه نیز وى را دلدارى میداد و یارى میکرد.چندى که بدین منوال گذشت روزى در کوه‏حرا آوازى شنید که (اى محمد بخوان) !

چه بخوانم؟گفته شد:

اقرا باسم ربک الذى خلق،خلق الانسان من علق،اقرا و ربک الاکرم،الذى علم بالقلم،علم الانسان ما لم یعلم...

اما انتشار چنین دعوتى بآسانى ممکن نبود زیرا این دعوت با تمام مبانى اعتقادى قوم عرب و سایر ملل مخالف بوده و تمام مقدسات اجتماعى و دینى و فکرى مردم دنیا مخصوصا نژاد عرب را تحقیر مینمود لذا از دور و نزدیک هر کسى شنید پرچم مخالفت بر افراشت حتى اقرباء و نزدیکان او نیز در مقام طعن و استهزاء در آمدند.در تمام این مدت که حیرت و جذبه الهى سراپاى وجود مبارک آنحضرت را فرا گرفته و بشکرانه این موهبت عظمى بدرگاه ایزد متعال سپاسگزارى و ستایش مینمود چشمان درشت و زیباى على علیه السلام او را نظاره میکرد و از همان لحظه اول که از بعثت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم آگاه گردید با اینکه ده ساله بود با سلام گرویده و مطیع پیغمبر شد و اولین کسى است از مردان که به آنحضرت گرویده است و این مطلب مورد تصدیق تمام مورخین و محدثین اهل سنت میباشد چنانکه محب الدین طبرى در ذخائر العقبى از قول عمر مى‏نویسد که گفت:

کنت انا و ابو عبیدة و ابوبکر و جماعة اذ ضرب رسول الله (ص) منکب على بن ابیطالب فقال یا على انت اول المؤمنین ایمانا و انت اول المسلمین اسلاما و انت منى بمنزلة هارون من موسى. 

من با ابو عبیدة و ابوبکر و گروهى دیگر بودم که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بشانه على بن ابیطالب زد و فرمود یا على تو از مؤمنین،اولین کسى هستى که ایمان آوردى و تو از مسلمین اولین کسى هستى که اسلام اختیار کردى و مقام و نسبت تو بمن مانند مقام و منزلت هارون است بموسى.

جایگاه على در قرآن در رابطه با پیامبر (ص)

در سال نهم پس از هجرت پیامبر،گروهى به نمایندگى از نصاراى نجران یمن به مدینه آمدند تا راجع به اسلام از پیامبر (ص) سؤالهایى بکنند و با او درباره دین به احتجاج پردازند .و میان آنان با پیامبر بحث و گفتگویى شد که پیامبر در این گفتگو موضع مثبت اسلام را نسبت به حضرت مسیح و تعلیمات او بیان کرد.و لیکن آنان در موضع منفى خود نسبت به تعلیمات اسلامى پافشارى کردند.آن گاه وحى نازل شد و پیامبر را مأمور به مباهله با آنان ساخت .مباهله نفرین کردن دو گروه متخاصم است تا بدان وسیله خداوند بر آن که باطل است عذابش را نازل کند:هر کس پس از روشن شدن جریان با تو مجادله کند.بگو بیایید فرزندان و زنان و نزدیکان خود را گرد آوریم،لابه و زارى کنیم و لعنت خدا را نثار دروغگویان گردانیم (1) .

پیامبر (ص) به دلیل مأموریتى که داشت دچار زحمت شد و آن گروه مسیحى را به مباهله دعوت کرد.نیشابورى در تفسیر:غرائب القرآن و عجائب الفرقان خود،مطلب زیر را نقل کرده است:�پیامبر به آنان فرمود:خداوند مرا مأمور کرده است که اگر پذیراى برهان نشدید با شما مباهله کنم،گفتند اى ابو القاسم!ما باز مى‏گردیم و درباره کار خود با هم مشورت مى‏کنیم،آن گاه به نزد تو مى‏آییم.و چون بازگشتند به شخص دوم هیأت نمایندگى که مردى کاردان و با تدبیر بود گفتند:اى عبد المسیح!نظر تو چیست؟اوگفت:به خدا قسم اى جمعیت نصارا شما دانستید که محمد پیامبرى است فرستاده از جانب خدا.و براستى سخن قاطع را درباره صاحبتان مسیح براى شما بیان کرد.و به خدا سوگند،هرگز قومى با پیامبرى مباهله نکرد مگر آن که بزرگ و کوچک آنان از میان رفتند.و شما اگر این کار را بکنید بیچاره مى‏شوید!اگر خوش ندارید،در موضع خود بایستید و بر دین خود پافشارى ورزید و این مرد را به حال خود واگذارید و به شهرهاى خود باز گردید.

هیأت نمایندگى مسیحیان به حضور پیامبر (ص) آمد،دیدند او براى مباهله بیرون آمده است در حالى که عبایى از موى سیاه بر دوش داشت؛حسین (ع) در آغوش آن حضرت بود و دست حسن (ع) را در دست داشت و فاطمه (ع) در پى او حرکت مى‏کرد،على (ع) نیز پشت سر فاطمه حرکت مى‏کرد،و پیامبر (ص) به آنها مى‏گفت هر وقت من دعا کردم شما آمین بگویید.اسقف نجران رو به همراهان کرد و گفت:اى گروه نصارا!من چهره‏هایى را مى‏بینم که اگر دست به دعا بردارند و از خداوند بخواهند که کوه را از جا بکند،فورا خواهد کند!پس با او مباهله مکنید که هلاک مى‏شوید و بر روى زمین تا روز قیامت یک مسیحى باقى نخواهد ماند.سپس،رو به پیامبر کردند و گفتند:اى ابو القاسم!تصمیم ما این است که با تو مباهله نکنیم...

طبرى در تفسیر خود از چندین طریق نقل کرده است که پیامبر خدا (ص) على،فاطمه،حسن و حسین را در داستان مباهله به همراه خود آورده بود

و در صحیح مسلم از سعد بن ابى وقاص روایت شده است که چون این آیه نازل شد:�بیایید فرزندان و...خود را گرد آوریم�پیامبر خدا (ص) على،فاطمه،حسن و حسین را طلبید و گفت:بارلها اینان اهل بیت منند .خداوند پیامبرش را مأمور کرده بود تا به هیأت نمایندگى نجران بگوید:�بیائید فرزندان،زنان و نزدیکان خود را گرد آوریم...�براى اطاعت این فرمان پیامبر حسنین را حاضر کرد که پسران دختر او و در حقیقت فرزندان او بودند؛فاطمه را به حضور خواست که او برجسته‏ترین زنان از اهل بیت رسول بود.و لیکن چرا به همراه آنان على را آورده بود که نه از پسران پیامبر است و نه از زنان او؟

براى على در آیه مبارکه جایى نیست،مگر این که داخل در فرموده خداى متعال�انفسنا�باشد .براستى که بردن على دلیل بر این است که پیامبر خدا او را به منزله خود به حساب مى‏آورد و اگر پیامبر خدا او را چنین به حساب مى‏آورد پس،در حقیقت او را در میان همه مسلمانان ممتاز دانسته است.پیامبر خدا در موارد مختلفى صریحا مى‏فرمود:على از من است و من از اویم.و حبشى بن جناده روایت کرده است که او خود از پیامبر خدا شنید که مى‏فرمود:�على از من است و من از او و کسى از جانب من کارى را انجام نمى‏دهد بجز على.

امیرالمؤمنین على علیه السلام در یک نگاه

کنیه على (ع)

آن حضرت را به دو کنیه ابو الحسن و ابو الحسین نامیده‏اند.امام حسن (ع) در حیات پیامبر پدرش را با کنیه ابو الحسین و امام حسین (ع) او را با کنیه ابو الحسن مى‏خوانده‏اند.پیامبر نیز وى را با هر دوى کنیه‏ها خطاب مى‏کرده است.چون پیامبر وفات یافت على (ع) را به این دو کنیه صدا مى‏کردند.یکى دیگر از کنیه‏هاى على (ع) ،ابو تراب است که آن را پیامبر برگزیده و بر وى اطلاق کرده بود.

در استیعاب نقل شده است:�به سهل بن سعد گفته شد:حاکم مدینه مى‏خواهد تو را وادارد تا بر فراز منبر،على را دشنام گویى.سهل پرسید:چه بگویم؟گفت:باید على را با کنیه ابو تراب خطاب کنى.سهل پاسخ داد:به خدا سوگند جز پیامبر کسى على را بدین کنیت،نامگذارى نکرده است. پرسید:چگونه‏اى ابو العباس؟جواب داد:على (ع) نزد فاطمه رفت و آن‏گاه بیرون آمد و در حیاط مسجد دراز کشید و به خواب رفت.پس از او،پیغمبر (ص) پیش فاطمه آمد و از او پرسید:پسر عمویت کجاست؟فاطمه گفت:اینک او در مسجد آرمیده است.پیامبر به صحن مسجد آمد و على را دید که ردایش بر پشت مبارکش افتاده و پشتش خاک آلود شده است.پیامبر با دست‏شروع به پاک کردن خاک از پشت على کرد و فرمود:بنشین اى ابو تراب!به خدا سوگند جز پیامبر کسى او را بدین نام،نخوانده است.و قسم به خدا در نظر من هیچ اسمى از این نام دوست داشتنى‏تر نیست.

نسایى در خصایص از عمار بن یاسر نقل کرده است که گفت:�من و على بن ابیطالب (ع) در غزوه عشیره از قبیله ینبع با یکدیگر بودیم.تا آنجا که عمار گفت:سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتادیم تا آنکه در زیر سایه نخلها و روى زمین خاکى و بى گیاه آرمیدیم.سوگند به خدا که جز پیامبر کسى ما را از خواب بیدار نکرد.او با پایش ما را تکان مى‏داد و ما به خاطر آنکه روى زمینى خاکى دراز کشیده بودیم،به خاک آلوده شدیم.در آن روز بود که پیغمبر (ص) به على (ع) فرمود.تو را چه مى‏شود اى ابو تراب؟چرا که پیامبر آثار خاک را بر على (ع) مشاهده کرده بود.

البته ممکن است که این واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روایتى دیگر آمده است:چون پیامبر على را در سجده دید در حالى که خاک بر چهره‏اش نشسته و یا آنکه گونه‏اش خاک آلود بوده به او فرمود:�ابو تراب!چنین کن‏�.

همچنین گفته شده است پیامبر با چنین کنیه‏اى،على (ع) را خطاب کرد.چرا که گفت:اى على! نخستین کسى که خاک را از سرش مى‏تکاند تویى.

على (ع) ،این کنیه را از دیگر کنیه‏ها بیشتر خوش مى‏داشت.زیرا پیامبر وى را با همین کنیه خطاب مى‏کرد.دشمنان آن حضرت مانند بنى امیه و دیگران،بر آن حضرت به جز این کنیه نام دیگرى اطلاق نمى‏کردند.آنان مى‏خواستند با گفتن ابو تراب،آن حضرت را تحقیر و سرزنش کنند و حال آنکه افتخار على (ع) به همین کنیه بود.دشمنان على،به سخنگویان دستور داده بودند تا با ذکر کنیه ابو تراب بر فراز منابر،آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و این کنیه را براى او عیب و نقصى قلمداد نمایند.چنان که حسن بصرى گفته است،گویا که ایشان با استفاده از این عمل،لباسى پر زیب و آرایه بر تن آن حضرت مى‏پوشاندند.چنان که جز نام ترابى و ترابیه بر پیروان امیر المؤمنین (ع) اطلاق نمى‏کردند.بدان گونه که این نام،تنها بر شیعیان على (ع) اختصاص یافت.

کمیت مى‏گوید:

گفتند رغبت و دین او ترابى است من نیز به همین وسیله در بین آنان ادعا کنم و به این لقب مفتخر مى‏شوم.

هنگامى که کثیر غرة گفت:جلوه آل ابو سفیان در دین روز طف و جلوه بنى مروان در کرم و بزرگوارى روز عقر بود،یزید بن عبد الملک به او گفت:نفرین خدا بر تو باد!آیا ترابى و عصبیت؟!در این باره مؤلف در قصیده‏اى سروده است:

به نام دو فرزندت،مکنى شدى و نسل رسول خدا در این دو فرزند به جاى ماند پیامبر تو را بو تراب خواند دشمنان آن را بر تو عیب مى‏شمردند و حال آنکه براى تو این کنیه افتخارى بود

لقب على (ع)

ابن صباغ در کتاب فصول المهمه مى‏نویسد:لقب على (ع) ،مرتضى،حیدر،امیر المؤمنین و انزع (و یا اصلع) (کسى که اندکى از موى جلوى سرش ریخته باشد.) و بطین (کسى که شکمش بزرگ است.) و وصى بود.آن حضرت به لقب اخیر خود در نزد دوستان و دشمنانش شهره بود.در روز جنگ جمل جوانى از قبیله بنى ضبه از سپاه عایشه بیرون آمد و گفت:

ما قبیله بنى ضبه دشمنان على هستیم که قبلا معروف به وصى بود على که در عهد پیامبر شهسوار جنگها بود من نیز نسبت‏به تشخیص برترى على نابینا و کور نیستم اما من به خونخواهى عثمان پرهیزگار آمده‏ام زیرا ولى،خون ولى را طلب مى‏کند

و مردى از قبیله ازد در روز جمل چنین سرود:

این على است و وصیى است که پیامبر در روز نجوة با او پیمان برادرى بست و فرمود او پس از من راهبر است و این گفته را افراد آگاه در خاطر سپرده‏اند و اشقیا آن را فراموش کرده‏اند

زحر بن قیس جعفى در روز جمل گفت:

آیا باید با شما جنگ کرد تا اقرار کنید که على در بین تمام قریش پس از پیامبر برترین کس است؟!

او کسى است که خداوند وى را زینت داده و او را ولى نامیده است و دوست،پشتیبان و نگهدار دوست است،همچنان که گمراه پیرو فرمان گمراهى دیگر است

زحر بن قیس نیز بار دیگر چنین سروده است:

پس درود فرستاد خداوند بر احمد (محمد (ص) )

فرستاده خداوند و تمام کننده نعمتها فرستاده پیام‏آورى و پس از او خلیفه ما کسى که ایستاده و کمک شده است منظور من على وصى پیامبر است که سرکشان قبایل با او در جنگ و ستیزند

این زحر در جنگ جمل و صفین با على (ع) همراه بود.همچنان که شبعث‏بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن ضبابى در جنگ صفین در رکاب آن حضرت بودند.اما بعدا با حسین (ع) در کربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى گذاشتند.

کمیت مى‏گوید:

کثیر نیز مى‏گوید:وصى و پسر عموى محمد مصطفى و آزاد کننده گردنها و ادا کننده دین‏ها

همچنین آن حضرت به نام پادشاه مؤمنین و پادشاه دین(یعسوب المؤمنین و یعسوب الدین)نیز ملقب بوده است.

روایت کرده‏اند که پیامبر به على (ع) فرمود:تو پادشاه دینى و مال پادشاه ظلمت و تاریکى است.

در روایت دیگرى آمده است:این (على) پادشاه مؤمنان و پیشواى کسانى است که در روز قیامت‏با چهره‏هایى نورانى در حجله‏ها نشسته‏اند.

ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعیم در حلیة الاولیا این دو روایت را نقل کرده‏اند.در تاج العروس معناى لغوى یعسوب ذکر شده و آمده است (ملکه کندوى زنبور عسل).على (ع) فرمود:من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه کافران است.یعنى مؤمنان به من پناه آورند و کافران از مال و ثروت پناه مى‏جویند.چنان که زنبور به ملکه خود پناه مى‏برد و آن ملکه بر همه زنبوران مقام تقدم و سیادت دارد.

دربان على (ع)

در کتاب فصول المهمة ذکر شده که دربان آن حضرت،سلمان فارسى (رض) بوده است.

شاعر على (ع)

همچنین در فصول المهمه گفته شده که شاعر آن حضرت،حسان بن ثابت‏بوده است.در اینجا اضافه مى‏کنم که شاعر آن حضرت در جنگ صفین،نجاشى و اعور شنى و کسان دیگرى غیر از این دو تن بوده‏اند.

نقش انگشتر على (ع)

سبط بن جوزى در کتاب تذکرة الخواص نوشته است:نقش انگشترى آن حضرت عبارت‏�خداوند فرمانروا،على بنده اوست‏� (الله الملک على عبده) بوده است.همچنین وى مى‏نویسد:آن حضرت انگشترى را در انگشتان دست راست‏خود مى‏کرده است و حسن و حسین (ع) نیز چنین مى‏کرده‏اند.

ابو الحسن على بن زید بیهقى معروف به فرید خراسان در کتاب خود موسوم به صوان الحکمه که به نام تاریخ حکماى اسلام مشهور است در ذیل شرح زندگانى یحیى نحوى دیلمى ملقب به بطریق،چنین مى‏گوید:� یحیى فیلسوف و ترساکیش بود و عامل امیر المؤمنین (ع) در نظر داشت تا وى را از فارس بیرون براند.یحیى نیز ماجراى خود را براى على (ع) نگاشت و از آن حضرت درخواست امان کرد.محمد بن حنفیه،به فرمان على (ع) امان نامه‏اى براى یحیى نوشت که من آن امان نامه را در دست‏حکیم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده کردم.توقیع على (ع) با خط خود آن حضرت و با عبارت �الله الملک و على عبده‏� (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى این مکتوب موجود بود.سبط بن جوزى این عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن حضرت دانسته ولى مطابق با نقل بیهقى این توقیع به دست‏حضرت نوشته شده است و بعید نیست که گفته بیهقى متین‏تر باشد.

همچنین احتمال دارد که آن حضرت نامه‏ها را چنین امضا مى‏کرده و سپس همان عبارت را بر نگین انگشترى نقش زده است.ابن صباغ در کتاب فصول المهمه فى معرفة الائمه گوید:�اسندت ظهرى الى الله‏� (پشت من به خداوند متکى است) نقش نگین آن حضرت بوده است.عده‏اى دیگر نقش نگین آن حضرت را�حسبى الله‏�ذکر کرده‏اند.کفعمى نیز در مصباح گوید:نقش نگین انگشترى آن حضرت‏�الملک لله الواحد القهار�بوده است.البته بعید نیست که آن حضرت داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است.

میلاد امام جواد علیه السلام

ای جامع جود خدای سبحان


ای عبد مسعود خدای سبحان


مانند تو چشم فلک ندیده


ناز تو را بابای تو خریده


ناز تو بر ما باعث نیاز است


بر روی ما باب الجواد باز است


میلاد امام جواد (ع) مبارک باد.


سخن بزرگان

موفقیت کلید شادی نیست، بلکه شادی کلید موفقیت است؛ اگر آنچه انجام می دهی دوست بداری، موفق خواهی بود.
هرمن کین

بیانیه هیئت الرضا در محکومیت توهین به مقدسات و ذوات معصومین(علیه

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

یعرف المجرمون بسیماهم فیوخذ بالنواسی و الاقدام/سوره مبارکه رحمن آیه41

پس از بسم الله الرحمن الرحیم، سرآغاز هرکلامی برای ما سلام بر حضرت بقیه الله است.

ودریغ که در هر سلام،شرمندگی و خجلان ما نیز بیش تر از پیش است.که در عصر غیبتش نبودیم آنچنان که می بایست، و در اثر سستی ها و کژیهامان ، تنها و تنها شاهدیم ، بر مصائب شیعه و این نیست مگر کوتاهی ما!...

و چون ظهور منجی مان در اثر غفلت ما به تاخیر افتاد، هر آینه فتنه ها بیشتر شده و ظلم و تعدی از حد خواهد گذشت تا بدانجا که سردمداران کفر و جهل که در حلقه شیاطین مسخرند در آستین کوتاه قامتان وهابی و دجالان سلفی ظاهر شده تا بر چهره آفتاب اسائه ادب نمایند.غافل از آنکه

یریدون لیطفئو نورالله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون/سوره مبارکه صف آیه8

این روزها شاهد تعدی و گستاخی بی شرمانه و متعدد به ساحت ربوبی امام عصر(روحی فداه) و ائمه طاهرین که مظهر اسماءالله اند هستیم،چه نوادگان سقیفه بنی ساعده در پوستین های نخ نما شده و با رسانه های معلوم الحال در پی اشاعه و ترویج توهین به محضر امام رئوف و گنبد مشعشع و ملائک پاسبان ایشان و هتک محضر مقدس امام هادی(علیهما السلام) هستند.

این سلسله اقدامات برنامه ریزی شده از چشمان تیزبین سربازان شهادت طلب حضرت ولی عصر(ارواحنا فداه) مخفی نمانده و نیست و بی شک بغض فروخورده و انقلابی شیعیان و محبین اهل بیت عصمت و طهارت با اشارتی از سوی مقام عظمای ولایت و سایر مراجع معظم تقلید به طوفانی خواهد انجامید که تار و پود انسان های بی ریشه و فراری و ضد انقلاب و امام را از هم خواهد گسست تا دیگر حتی فکر تعدی نیز در سر نپرورانند.

هیئت الرضا محفل بسیجیان و رهروان شهدا ضمن عرض تسلیت به محضر ولی الله الاعظم(عجل الله تعالی) اقدامات ننگین صورت گرفته که موجبات تالم خاطر و دردمندی امت حزب الله و شیعیان و محبین امیرالمومنین(علیه السلام)گشته است را محکوم نموده و خاطر نشان می سازد که پس از کسب تکلیف از مراجع عظام تقلید، اقدامی درخور و شایسته در این خصوص به انجام خواهد رسانید.

لازم به ذکر است که  هرگونه توهین و جسارت به مقام منیع و شامخ بزرگان دین نه تنها از نظر شرع مقدس اسلام مذموم است که بر طبق بسیاری از کنوانسیون های حقوق بشر از جمله اعلامیه حقوق بشر ملل متحد مصوب 1948 ، ماده 19 کنوانسیون بین المللی مدنی و سیاسی ، کنوانسیون حقوق بشر مصوب 1969 ، اعلامیه کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد 1996 و بیانیه اجلاسیه سران سازمان ملل متحد در 12 دسامبر 2003 و بیانیه مصوبه اجلاسیه دوربان سال 2003 دربردارنده بندهای محکومیت توهین به ادیان و چهره های آسمانی می باشد.

                                                                                       عبدالرضا هلالی

غزلیات استاد صغیر اصفهانی

 

 

ای نام عاشق سوز تو ورد زبان ها                وی یاد جان افروز تو آرام جان ها

با اینکه بیرون از زمان و از مکانی                 شاه زمان ها هستی و ماه مکانها

گفتی نفخت فیه من روحی به قرآن            هستی خود ای جان جهان روح روانها

منزل گرفتی در دل  دلداده گانت                  گرچه نگنجی در زمین و آسمان ها

فرط ظهورت پرده ی روی نکو شد              ای بی نشان پنهان شداستی در نشانها

نقش بدیعی باشدت از خامه صنع               هر گل که می روید به طرف بوستانها

هرگز ندیدم از تو غیر از مهربانی                 ای مهربان تر از تمام مهربان ها

وصفت نیامد در بیان یک از هزاران                چندان که گفتند اهل بینش داستانها

کی میتوان بردن صغیر این ره به پایان

در این بیابان  گشته  گم  بس کاروانها

شهادت امام هادی علیه السلام

 

 

دل را شراره غم تو پُرشرار کرد

داغ تو قلب خسته دلان داغدار کرد

اى سرو بوستان ولا از غم تو چرخ

جارى ز دیده اشک چو ابر بهار کرد

با کشتن تو قاتلت اى هادى امم

خود را به نزد ختم رسل شرمسار کرد

هرگز ندیده دیده تاریخ تاکنون

چون قاتل تو کو ستم بى شمار کرد

دشمن فکند گوشه زندان ز راه کین

هر کس ز مهر، دوستیت اختیار کرد

رویش سیاه باد که آن خصم بدمنش

روز زمانه تیره تر از شام تار کرد

در ماتم تو چاک گریبان خویش را

فرزند داغدار تو با حال زار کرد

بر تربت تو مادر پهلو شکسته ات

اشک از بصر چو گوهر غلطان نثار کرد

اى شمع برفروخته عشق، اهل دل

طوف حریم پاک تو پروانه وار کرد

باشد گداى خاک نشینت کسى که او

خود را مقیم درگهت اى شهریار کرد

هرکس غلام کوى تو گردید بى گمان

بر صاحبان تاج و نگین افتخار کرد

از لطف خویش «حافظى» دل شکسته را

یزدان به سفره کرمت ریزه خوار کرد

(محسن حافظى)


شعرهایم(منظورم شعرهای مورد علاقه ی من است)

 

 

قدرم را بدان 

می دانم روزی فرا می رسد که حسرت روزهای با هم بودنمان را

بکشی... 

می دانم پشیمان خواهی شد از اینکه یک قلب عاشق را

شکستی ! 

می رسد روزی که با چشمهای خیس روزی صدها بار متنهایی که به

عشق تو نوشتم  را بخوانی و قدر آن لحظه که با من بودی را

بدانی....

می دانم پشیمان می شوی ! دیگر کسی مانند من در قلبت متولد

نخواهد شد ... 

مانند من دیگر کسی نیست که دیوانه وار عاشق تو باشد و تو را از ته

دل دوست داشته باشد!

قدرم را  ندانستی ای بی وفا ....

آن زمان قدر مرا خواهی دانست که دیگر نمی توانی  مرا ببینی و آن

زمان برایت یک گمشده خواهم بود.... 

مانند من دیگر کسی در زندگی ات نخواهی دید ، کسی که شب و روز

به یاد تو  هست و از غم نبودنت چشمهایش لحظه به لحظه بارانی

است.... 

می دانم روزی فرا می رسد که برای یافتنم به کهکشانها نیز

سفر خواهی کرد !

می دانم روزی فرا می رسد که با خود می گویی ای کاش که

قلبش  را زیر پاهایم له نکرده بودم ، ای کاش قدر آن اشکهایی که

برایم می ریخت را می دانستم!

من می روم تا قدرم را بدانی ، تا هستم و عاشقت هستم و هنوز  هم

دیوانه وار تو را دوست دارم

مرا باور نمی کنی ، اما لحظه ای که می روم  و دیگر هیچ نام و ن

شانی از من نیست

پشیمان می شوی که چرا قلب عاشقم را باور نکردی!

می روم تا معنای عشق را بفهمی و بدانی که از ته دل عاشقت

بودم .... 

می روم تا یک بی وفا مثل خودت به زندگی ات بیاید و قلبت را بشکند

و تو را تنها بگذارد! 

آن زمان است که معنای تنهایی را خواهی فهمید! 

می رسد آن روزی که برای یافتنم از هفت دریا و هفت آسمان بگذری

افسوس که آن روز دیگر قلبم برای تو نیست ، عاشق تو نیست .... تا

هستم ، عاشقت هستم و دوستت دارم مرا باور کن ، تا پرستویی

نیامده  و مرا همراه با خود نبرده است مرا درک کن که اگر رفتم

دیگر نخواهم آمد  آن لحظه است که خواهی فهمید من چقدر تو را

دوست داشته ام .... 

تا هستم مرا باور کن زیرا اگر رفتم دیگر مرا نخواهی دید!

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست.... 

فردا که میایی به سراغم ، نفسی نیست....

 

           گاهی دل آنچنان پر درد می شود

                   که فرصت آهی نمیابد

ایمان چیست؟

موانع ایمان

در قرآن اموری ذکر شده که مانع تحقق یا تشدید ایمان است; از قبیل:

ختم قلب: (خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ); خدا بر دلهای ایشان و بر گوششان مهر نهاد، و بر چشمهایشان پرده ای است....

مرض قلب: (فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً); در دلهای ایشان مرضی است; پس خداوند مرضی بر دل هایشان افزود...

مرحوم علامه در بخش مستقلی به تحلیل معنای «مرض قلب» در قرآن پرداخته و بعد از بررسی آیات به این نتیجه رسیدهاند که مرض قلب چیزی جز شک، دودلی، ریب و تزلزل، که در محدوده ی درک و معرفت پیدا میشود، نیست:

فالظاهر أن مرض القلب فی عرف القرآن هو الشک و الریب المستولی علی ادراک الانسان فیما یتعلق بالله و آیاته، و عدم تمکن القلب من العقد علی عقیدة دینیة.

در برابر، سلامت قلب آن است که دل و جان آدمی از انواع آسیب های معرفت که «شک و خلأ معرفتی» در رأس آن است در امان باشد. درمان قلب مریض، توبه است و توبه تفکر صحیح و عمل صالح و در نهایت، پدید آمدن شعله های نورانی ایمان در قلب است:

(وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ أَوَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عام مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لا یَتُوبُونَ وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ); و اما آنان که دل هاشان به مرض (شک و نفاق) مبتلاست، هم بر خبث ذاتی آنان خبائث افزوده گردید تا در حال کفر جان دادند.

نتیجهای که از این بخش به دست میآید این است که ایمان «امری معرفتی» است; بدین معنا که معرفت شرط لازم برای ایمان است و از این رو، ایمان، با معرفتی هرچند ساده و ناچیز، آغاز میشود و معنا ندارد که با شک و شکاکیت جمع گردد.

ایمان و اراده

از آیات متعددی اختیاری بودن ایمان به خوبی برمی آید. تصویری که قرآن از ایمان و کفر ارائه میدهد به گونه ای است که این دو را کاملا به اراده و اختیار انسان گره میزند. در برخی آیات خداوند انسان را به ایمان یا فزونی آن فرا خوانده است و میدانیم که دعوتْ به امر غیر اختیاری تعلق نمیگیرد:

(وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ...); و چون به ایشان گفته میشود که بگروید همچنان که گرویدند مردمان...

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا...); ای کسانی که (به زبان) ایمان آورده اید، به حقیقت و از (دل) هم ایمان آورید...

قرآن دستهای از گمراهان را کسانی میداند که ایمان را به کفر تبدیل کرده اند و آنها را در این عمل توبیخ و سرزنش میکند.

(وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالاِْیمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ); هر که ایمان را مبدّل به کفر گرداند، بیشک راه راست را گم کرده و راه ضلالت را پیموده است.

تبدیل ایمان به کفر در صورتی معقول است که هر دو امر در اختیار انسان باشد و انسان به اراده ی خود جای یکی را به دیگری دهد. همچنین در این آیه، توبیخ و سرزنش صورت گرفته و میدانیم که ذمّ و نکوهش، نشان دهنده ی اختیاری بودن امر مذموم است.

خداوند در سوره ی مبارکه ی بقره به طور مطلق اکراه در امر دین و ایمان و کفر را نفی فرموده است:

(لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ...;[18] کار دین به اجبار نیست، راه هدایت و ضلالت بر همه کس روشن گردید; پس هر کس که از راه کفر و سرکشی، به راه ایمان و پرستش خدا گراید ... .

اگر در دین و ایمان، اکراه و اجباری نیست و اگر رشد و غیّ آشکار شده است، پس در ایمان هیچگونه الزامی چه از بیرون و چه از درون وجود ندارد.

غیر از این موارد، خداوند در پاره ای مواضع به صراحت از اختیاری بودن ایمان سخن میگوید; مثلا میفرماید:

(وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ); و بگو دین حق همان است که از جانب پروردگار شما آمد; پس هر که میخواهد ایمان آورد و هر که میخواهد کافر شود.

یکی از نتایج ارادی و اختیاری بودن عمل ایمانی این است که آغاز ایمان، معرفت است; زیرا اعمال ارادی انسان با دانش و معرفت آغاز میشوند و هرگونه گزینش و انتخابی در انسان رخ دهد شروعی جز دانش ندارد، تا چه رسد به انتخاب ایمان که امری سرنوشتساز و حیاتی است.

ایمان و معرفت

از آیات قران کریم به روشنی میتوان استنباط کرد که میان ایمان و عقل، ایمان و علم، و ایمان و معرفت، ارتباطی نزدیک و تنگاتنگ وجود دارد که برای نمونه میتوان به موارد زیر اشاره کرد:

1. در آیهای از قرآن میخوانیم:

(لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی...); در دین اجبار نیست. راه هدایت و ضلالت بر همه کس روشن گردید; پس هر که از راه کفر و سرکشی برگردد و به راه ایمان و پرستش خدا گراید، به رشتهی محکم و استواری چنگ زده است.

این آیه نخست اکراه و اجبار در دین را نفی میکند; سپس ضمن اشاره به تمایز آشکار میان حق و باطل، یا رشد و غیّ، مسئله ی کفر و ایمان را مطرح میفرماید. حاصل آنکه، انسان با تأمل و تفکر و به کار بستن عقلانیت در زمینهی حق و باطل، میتواند بدون هیچ اکراه و اجباری، یکی را برگزیده، خود را بدان متعهد سازد و به آن ایمان آورد و به دیگری کفر ورزد; بنابراین، کفر و ایمان بعد از حصول معرفت و تعقل است.

2. در سورهی طه، بعد از نقل داستان موسی(علیه السلام)، داستان ساحران فرعون نقل شده و در پایان چنین آمده است:

(فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسی); ساحران (چون معجزه ی موسی را دیدند) سر به سجده فرود آورده، گفتند: ما به خدای موسی و هارون ایمان آوردیم.

میدانیم که ساحران فرعون از اطرافیان و نزدیکان او بودند و سالیان درازی در فضای فرعونی زندگی میکردند و به ناگاه با دعوت موسی(علیه السلام) مواجه شدند و بعد از حوادثی، تمام همت خود را برای شکست موسی جمع کردند; اما خداوند بیّنهای آشکار به دست پیامبر خود فرستاد و ساحران فرعون بعد از مشاهدهی آن، موسی را برحق دیدند; بنابراین به رغم مخالفتها و تهدیدهای فرعون، به پروردگار هارون و موسی ایمان آوردند. این ایمان در آن فضا و اوضاع زمانهی فرعون بدون هیچ شکی، بعد از تأمل و قانع شدن عقلانی است و چنین ایمانی ارزش والایی دارد.

3. در آیهای دیگر چنین آمده است:

(وَ إِذا یُتْلی عَلَیْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا); و چون آیات ما بر آنان تلاوت شود، گویند: ایمان آوردیم که این قرآن، به حق از جانب پروردگار ما نازل شده است.

با توجه به این آیه، آیاتی از قرآن برای برخی تلاوت شد و آنان حق و حقیقت را در این آیات یافتند; پس به آن ایمان آوردند و سرسپردند. در این آیه، به روشنی، تأمل در آیات و مشاهده ی برحق بودن آنان منشأ ایمان دانسته شده است. همین معنا و مضمون، در مقام توبیخ و سرزنش کفار بیان شده است:

(وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلی عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ); و چگونه کافر خواهید شد، در صورتی که برای شما آیات خدا تلاوت میشود؟!

هرچند علم و معرفت، عامل ایمان دخیل در آن است، اما تمامِ ایمان نیست. ایمانْ بدون معرفت حاصل نمیشود، ولی ظرف آن را تنها علم و دانش پر نمیکند. آیه ای از قرآن کریم به این امر اشاره ای گویا دارد:

(وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ); با آنکه پیش خود به یقین دانستند که معجزهی خداست، باز آن را انکار کردند.

قوم بنی اسرائیل در عین حال که یقین و معرفت داشتند، عناد و کفر ورزیدند; پس معرفت شرط کافی و علت تامه ی ایمان نیست. حق آن است که ایمان، به جز معرفت، باید به زیور تسلیم و خضوع نیز آراسته شود. اگر اسلام به معنای تسلیم باشد، در متن ایمان حضور جدی دارد و همین امر است که ایمان را از دانش صرف و خشک متمایز می سازد. به این ترتیب، با وجود آنکه ایمان عین معرفت نیست، ولی با معرفت نسبت و پیوندی ناگسستنی دارد.

همین دیدگاه از کلمات مرحوم علامه طباطبایی نیز به دست می آید. در اوایل سوره ی مبارکه ی بقره، قرآن، تنها برای متقین، کتاب هدایت معرفی شده است. اهل تقوی ویژگیهایی دارند که از آن جمله ایمان به غیب است. مرحوم علامه ایمان را اینگونه تعریف کردهاند:

ایمان تمکّن یافتن اعتقاد در قلب انسان است و از مادّه ی امن گرفته شده است. گویا شخص مؤمن، با ایمان، از ریب و شک که آفت اعتقاد است، ایمن میشود.

از این عبارت دو نکته ی مهم به دست می آید:

اول اینکه ایمان از سنخ اعتقاد و معرفت است، اما صرف معرفت نیست. ایمان معرفتی است که به دل نشسته، در قلب انسان وارد شده، و وجود او را فرا گرفته باشد و به همین دلیل، به آن «عقیده یا اعتقاد» گویند; زیرا معرفت باید به عقد قلب درآید و با هستی انسانی گره بخورد.

دوم این که، ایمان از امن است و از آن روی ایمان نامیده شده که انسان را از آفات اعتقاد، یعنی شک و تزلزل، در امان می دارد; بنابراین، ایمان با شک جمع نمیگردد، و این نکته ای بس مهم است که به آن بازخواهیم گشت.

4. در آیاتی از قرآن علم با کفر جمع شده است و این نشان میدهد که ایمان معرفت صرف نیست. مثل:

(وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ); با وجود یقین به معجزه بودن آن، باز آن را انکار کردند.

(وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْم); خدا او را پس از اتمام حجت گمراه ساخته است.

(إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلی أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی); آنان که پس از بیان شدن راه هدایت بر ایشان، باز به دین پشت کرده، مرتد شدند.

در تمام این موارد، علم، آگاهی، وضوح و حتی یقین وجود دارد; اما از ایمان خبری نیست. دقیقاً به همین دلیل باید گفت ایمان مسبوق به معرفت است و آگاهی و علمْ شرط لازم ایمان; اما شرطی دیگر باید به آن افزود تا ایمان به دست آید. مرحوم علامه گاهی این شرط دیگر را «تمکّن عقیده در قلب» معرفی میکند و گاهی «التزام عملی» را در مفهوم ایمان دخالت میدهد.

الایمان هو الاذعان و التصدیق بشیء بالتزام بلوازمه; ایمان اذعان و تصدیق به یک چیز است به همراه التزام به لوازم آن.

بنابراین ایمان واقعی ایمانی است که خاستگاه آن معرفت باشد و منشأ عمل صالح گردد; و عمل صالح عملی است که ریشه اش در زمین ایمان قرار گرفته باشد و از آن جا آبیاری شود.

همین مضمون در پارهای روایات نیز آمده است:

حضرت علی(علیه السلام) فرمود: انسان حقیقت ایمان را نمیچشد، مگر آنکه در او سه ویژگی باشد: تفقه در دین و صبر بر مصایب و تقدیر و تدبیر نیکو در امر معاش.

طبق این حدیث ایمان سه ویژگی به همراه خود میآورد:

1. باریکبینی و تیزبینی در امور دینی; به عبارت دیگر، شخص مؤمن هم دین و مسائل دینی، اعم از امور اعتقادی و امور عملی را خوب می شناسد و هم در تشخیص مسائلی که در حیات فردی یا اجتماعی او رخ میدهد و تطبیق آنها بر امور دینی، بیناست.

2. بر مشکلات و مصایب، صبور است; یعنی ناگواری ها و دشواری های زندگی را هدفدار میبیند; چرا که مشکلات یا برای تکامل انسان است، یا کاهش بار گناه را به دنبال دارد.

3. مؤمن عاقل است و در معاش خود حساب و کتاب دارد و برای امور زندگی با برنامه است; نه اینکه مبتلا به روزمرگی و آنچه پیش آید، باشد. در این حدیث میفرماید: مؤمن نهتنها تقدیر و برنامه دارد، بلکه دارای حسن تقدیر و تدبیر است. نکته ی جالب توجه در این حدیث، تعبیر «ذوق ایمان» است که اشاره به این نکته دارد که ایمان چشیدنی و یافتنی است.

حضرت علی(علیه السلام)در بیانی بسیار واضح، معرفت ایمان را از سنخ معرفت قلبی معرفی میکند که اقرار به زبان و رفتار دینی دو علامت آن است.

ایمان معرفت قلبی، اقرار لسانی و رفتار جوارحی است.

از مجموع این مباحث برمی آید که علم و معرفت، جزء مقوّم ایمان است; هرچند در مفهوم ایمان عناصر دیگری هم دخالت دارند; بنابراین ایمان، آن گونه که اشاعره و مرجئه و ماتریدیه میگویند، صرف «تصدیق» نیست.

همچنین ایمان فقط «عمل» نیست ـ آنگونه که معتزله پنداشتهاند ایمان حلقه ی وصل معرفت و عمل است. اگر دل رنگ ایمان به خود بگیرد، قطعاً در رفتار تأثیر خواهد گذاشت. ایمان پذیرفتن با تمام وجود است و پذیرفتن غیر از دانستن و بیش از آن است. چه تفاوتی است میان ما و یک غسّال، در حالی که هر دو میدانیم مرده آزاری ندارد، ولی ما از یک جسد هراس داریم و او با کمال آرامش به او دست میزند؟ تفاوت در «پذیرفتن، باور کردن، به عقد قلب در آوردن و ایمان داشتن» است.

بنابراین مؤمن و کافر ممکن است در علم و معرفت مشترک باشند، اما مؤمن دانستههای خویش را با جان و قلب پذیرفته است و این ایمان است; کافر، چه بسا به معارف صحیح خود اعتماد و باوری پیدا نکرده و از این رو فاقد ایمان است.

ایمان چیست؟

«ایمان»، تنها یک «کلمه» نیست، بلکه یک «باور قلبی» است. باوری که به زندگی انسان «جهت» می‌دهد و در «چگونه زیستن» او نقشی مهمّ دارد و محور ارزش‌گذاری برای اندیشه‌ها و عملکردهای مردم است.

به دلیل همین اهمیت است که گام اولِ ورود به مسیر بندگی و مسلمانی، «ایمان» است و کسی که این باور مقدّس را داشته باشد، «مؤمن» نامیده می‌شود.

آیا تا به حال فکر کرده‌اید که ایمان، چه تعهّدات و مسؤولیت‌هایی برای «مؤمن» فراهم می‌آورد؟ نقش ایمان در زندگی چیست؟ فرق یک مؤمن با فرد بی‌ایمان در کجاست؟

ایمان، گرایش قلبی و وابستگی فکری و اعتقادی و روحی به‌یک موجود برتر، به یک آفریدگار توانا، به یک مکتب نجات بخش، به یک زندگی دیگرپس از این دنیا (معاد)،به یک کتاب مقدّس که از سوی خدا نازل شده است (قرآن)، به پیامبرانی که سفیرانِ الهی برای هدایت بشرند، به وحی و ما وراء الطبیعه و… است.

اینها و برخی امور دیگر، «متعلّقات ایمان»اند، یعنی اینها را باید قبول داشت و در پی این پذیرش و باور،عمل کرد.

به تعبیر قرآن، پیامبران الهی مأمور بودند تا بذر این ایمان را در دل‌های مردم بکارند و زندگی‌ها را در سایه ایمان، از صفا و معنویت و پاکی و عدالت برخوردار سازند.

مردم هم، اغلب عقلشان در چشمشان بود. چون به‌دیده‌ها و شنیده‌ها و محسوسات، بیشتر مأنوس بودند، پذیرشِ «خدای نادیدنی» و «فرشتگانِ نامرئی» و «جهان آخرت» برایشان دشوار بود. از این رو گاهی سرسختی و لجاجت نشان می‌دادند و «خدای یکتا» باورشان نمی‌شد و به «زندگی پس از مرگ»، کافر می‌شدند و به پیامبران، نسبت‌های ناروا می‌دادند.