هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

ولادت امام هادی علیه السلام

لا ولایت تـو خلق را تمام هدایت 
بـه جمله جملۀ گفتار تو پیام هدایت
 
ائمه‌اند هدایتگر و تـو در همه هادی
 
از آن بلند زنام تـو گشته نام هدایت
 
تو چارمین علی استی و زاده سه محمّد
 
تویی تو هادی و بر حضرتت سلام هدایت
 
کلام تو همه نور است، همچو آیۀ قرآن
 
دعای جامعه‌ات تـا ابـد نظام هدایت
 
محمد ابن علی در تو دید روی علی را
 
که خورده است به نورت گره، زمام هدایت
 
هدایت است همه شیوۀ خدا و تو هادی
 
تو را رواست ز سوی خدا مقام هدایت
 
سلام بر تو و بر نام و کنیه و نسب تو
 
ابا الحسن، اب و اُمَّم فدای اُمّ و اب تو

نخل میثم
حاج غلامرضا سازگار

جکککککککککککککک

ارسال نظر

بعضی لطیفه ها ارزش دارن که آدم حفظ کنه و برای بقیه تعریف ولی بعضی هاشون فقط برای اینه که از گرما خلاص بشی.

1- مکالمه من با مینامون. من: چه مینای خوشگلی/ مرغ مینامون: چه مینای خوشگلی/ من: هیس/ مرغ مینامون: هیس/ من: من یه گاگولم/ مرغ مینامون: تو یه گاگولی/ من: تو خوشگلی/ مرغ مینامون: مرسی گاگول!

2- یکی از جملاتی که می تونه یک دعوا رو تو ایکی ثانیه تموم کنه «هیس، مردم دارن نگاه می کنن» هست لامصب به ثانیه نمی کشونه. اصلا این رو باید تو آمپول کنن برای آرامش به ملت تزریق بشه!

3- چرا وقتی پیرهن سفیدمون به یه جای خاکی می خوره سیاه می شه اما شلوار سیاهمون به همونجای خاکی می خوره سفید می شه:؟

4- این آهنگ معروفه هست که جیپسی کینگ خونده، توش می گه: آمامیو و فلان، یک کلمه اش رو هم نمی فهمم چی می گه، اما به خدا راست م یگه، دنیا خیلی نامرده!

5- قانون پایستگی کادو: هیچ کادوی زشت و به دردنخوری دور انداخته نمی شود... فقط از خانه ای به خانه دیگر و از شخصی به شخص دیگر منتقل می شود.

6- بابام فارسی کتابی اسمس میده. الان زده: سلام آیا میتوانی نان بخری؟
منم براش زدم: آری پدر اکنون خود را به سرعت به شاطر خواهم رساند و از او طلب نان می کنم.
پدر چند عدد نان از شاطر طلب کنم؟ بعد بابام زنگ زد گفت: منو مسخره می کنی؟ اگه جرات داری بیا خونه؟ آیا به نظر شما من امشب به خانه خواهم رفت؟

7- کلاس اول دبستان بودم با خوشحالی دست تو نمره ام بردم و 9 رو کردم 19 بردمش پیش بابام گفتم 19 شدم جایزه می خوام!
اونم گوشم رو گرفت و گفت حالا برا 91 که گرفتی چی میخوای؟!

8- مکالمه دوتا تاجیکستانی: شنبه بریم دوشنبه؟ نه دوشنبه بریم دوشنبه. نه سه شنبه بریم دوشنبه که چهارشنبه برگردیم.

9- یکی از فانتزیام اینه که وقتی یه ماشین مازراتی دیدم با عجله سوار شم بگم: چرا دیر اومدی؟ بعدش رو کنم طرف راننده و بگم: ااااوه اوهببخشید فک کردم بابامه؛ بعد پیاده شم!

10- امتحان رانندگی داشتم افسر پرسید جفت راهنما در چه مواقعی استفاده میشه ؟ گفتم تو عروسی! هیچی دیگه! قبول نشدم.

11- از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر، چیپس با ماست!

12- پسر چیست؟ یک انسان مظلوم و تنها زمان به دنیا آمدنش می گویند: حال مادرش چطور است؟ موقع عروسیش می گویند: چه عروس زیبایی و موقع مردنش می گویند: بیچاره زنش!

13- ضد حال یعنی سه صفحه به یکی پیامک بدی و بعد جواب بده OK.

14- مدرسه که می رفتم همیشه سر کلاس به این فک می کردم که اگه پنکه سقفی بیوفته کله کیا قطع می شه!

15- کاش می شد وارد Menu زندگی بشیم و بعد تو قسمت Game setting بریم و Difficulty رو روی Easy تنظیم کنیم.

16- عصر حجر، عصر اطلاعات، عصر ارتباطات، عصر فن آوری، عصر دیجیتال، همه اینا ثابت می کنند که پیشرفت بشر همیشه در عصر صورت گرفته و از صبح زود بیدار شدن، آدمی به جایی نمی رسه!

17- یادمه این ساپورتایی که الان کلی با کلاسه، قدیما ننم تو زمستونا به زور بهم می داد زیر شلوار مدرسه بپوشم و جوربم بکشم روش که نَچّام!

18- دقت کردین هر وقت پول خرد نداشته باشین سوار تاکسی شیم، حتما راننده تاکسی با یه مسافر دیگه که قبل از ما پیاده میشه سر پول خرد بحث شون می شه؟

19- اینایی که هر جا میرن می گن «میخوام چاق بشم نمی تونم»
نمی خوان چاق بشن، فقط میخوان چاقا رو بسوزونن.

20- وقتی در یخچال رو باز می کنی: 1- اگجر بخوای چیزی توش بذاری، تا خرخره پره. 2- اگه گرسنت باشه بخوای چیزی بخوری، فقط کمی برفک موجوده.

21- قبول دارید دکترا هر چی کمتر تشخیص میدن بیشتر دارو میدن؟

22- یارو واسه بچه شش ساله ش تبلت خریده بعد دو روز انداخته تو وان حموم، بچه شو دعوا نکرده که تو روحیه بچه اش اثر منفی نذاره.
منم سوم ابتدایی بودم خط کش چوبی 30 سانتی بابام رو بردم مدرسه ازم بلند کردن، آقام بعد از یه هفته با وساطت بزرگای فامیل رام داد تو خونه!
والا روحیه توله سگ بیشتر از ما ارج و قرب داشت

23- فیس بوکمون شده حموم عمومی. یه عده عکس لنگ گذاشتن یه عده عکس کیسه!

24- کاش انتخاب همسر هم مانند انتخابات ریاست جمهوری بود.
چندتا نامزد به وسیله مامانم تایید صلاحیت می شدن میومدن از هنرها و برنامه هاشون می گفتن، بعدش منم سر فرصت با آگاهی همسر انتخاب می کردم و هر چهار سال یک بار حماسه دیگری می آفریدم!

25- تا همین 10 سال پیش وقتی با هدفون و هعندزفری صحبت می کردی فکر می کردن دیوونه ای، الان وقتی دیوونه بشی و با خودت حرف بزنی فکر می کنن هندزفری داری.

26- پشت پیکان نوشته بود: بوق نزن لامصب، به خدا گاز میدم نمیره.

27- یکی از دلایلی که من پیشرفت نمی کنم اینه که همه بعدش ازم شیرینی میخوان.

28- طرف از کوبا تا فلوریدا 100 مایل شنا کرده که پیام صلح و دوستی رو به جهانیان برسونه بعد من چون کنترل دور بود ازم دیشب با تلویزیون روشن خوابیدم.

29- اینجوری که پسرا پیش میرن فک کنم من روز عروسی باید باماشین برم دومادو از آرایشگاه بیارم!

30- ما بچه که بودیم مامانمون یه دمپایی داشت که اگه تو دعوا پرت می کرد طرفت و جاخالی نمی دادی مرگ مغزی می شدی! حالا مامانای امروزی می خوان تنبیه کنن می گن، آی پد جدید که اومد دیگه برات نمی خریم پسر بی تربیت، باید با همون آی پد قبلیت بسازی!

31- داداشم خوابیده بود، گوشیش زنگ خورد بیدار شد لپ تاپ منو از برق کشید!

32- آخرش نفهمیدیم مترادف کلمه مدیون دقیقا چیه؟ مشغولزومبه ... مشغلزمه ... مسقولظمبه ... مشغلضمه ... مشقول ظمه ... مشقور زمده ... آشخور زبده ... مش غول زبده ... مشغول زنده ... مش غول زنده ... مش غلام گنده ... مش غول ضمبه ای اگه راستشو بدونیو نگی!

33- تو مترو موقع حرف زدن با تلفن٬ دور و بریام یه جوری با دقت گوش میکردن که یه لحظه خواستم بزنم رو اسپیکر

34- معنی معجزه رو موقعی میفهمی که اس ام اس اشتباهی بفرسی امـا fail بشه !

35- یکی ﺍﺯ ﺩﻻﯾﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻌﺪﺵ ﺍﺯﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ :|

36- اصـولن دعوت مهمون برای مـا حکم میزبانی بازی های المپیک رو داره

کـل زیر سـاخـت هـای خـونمـون دچـار پیشـرفـت هـای چشمگیـری میشـه

کدخبر : 15295

۱۳۹۲/۰۷/۱۳ ۲۱:۱۳
نظرات کاربران
  • اسماعیلی

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۱:۳ 42 10 پاسخ

    با عرض سلام و خسته نباشید . لطیفه 27 و 35 تکرار شده است .

  • Sara

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۲:۵۶ 47 15 پاسخ

    خیلی بامزه بودن، واقعاً ممنون و خسته نباشید

  • ناهید

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۳:۳۹ 22 9 پاسخ

    جالب بودن مرسی

  • یکی

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۳:۵۹ 13 12 پاسخ

    بدنبود داداش

  • یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۴:۰ 52 8 پاسخ

    بازم شما حداقل یه لبخندی رو لبهای مردم میارین دستتون درد نکنه

  • من

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۴:۱۳ 24 5 پاسخ

    سلام باحال بودن, ایول دست مریزاد

  • setare

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۷:۵ 16 7 پاسخ

    ممنون جالب بود

  • رضا

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۹:۱۹ 7 8 پاسخ

    جالب بود . مرسی. من امروز به این لطیفه ها نیاز داشتم . چون دعوا . ............

  • mehri

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۲۰:۵۲ 18 5 پاسخ

    ممنون جالب بود اگه حتی زمان کمی هم بود تونست لحظه ای بخندنمان دمتان گرم

  • دما

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۲۱:۳۴ 12 7 پاسخ

    مرغ مینا ومشمول ذمه باحال بود! مرسى

  • دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۰:۱۰ 7 6 پاسخ

    jaleb bod merc

  • Niloofar

    دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۹:۱۵ 4 5 پاسخ

    merc,jaleb bood vaghean khaste nabashid

  • omid

    دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۱۱:۴ 18 25 پاسخ

    بی نمک بودن . با این مشکلات موجود باید لطیفه های بگین که مطمئن باشید سنگ رو میخندونه .تا کمی ما رو شاد کرده باشین .چی بودن اینا

    • ali

      پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۲:۵۴ 4 7 پاسخ

      چقدر انرژی منفی هستی ، لطف کن ببند دهن رو

  • محمد

    دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۱۲:۴۹ 10 3 پاسخ

    14روخوب اومدی منم تمام فکرم این بود

    • شبنم

      دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۱۴:۵۹ 7 5 پاسخ

      خیلی بامزه بود ممنون

      • حسن

        پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۴:۱۴ 3 0 پاسخ

        ممنون ولی بغضیهاشون اصلاجالب نبود.

  • انسیه

    دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۱۵:۴۱ 6 5 پاسخ

    ممنون خیلی جالب وتاحدودی شرح زرنگی امروزی ها بود.

  • یاسمن

    دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۲۱:۱۹ 4 5 پاسخ

    ایول خیلی باحال بودن

  • حمید

    دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۲۳:۲۷ 5 5 پاسخ

    مرسی..خیلی حال دادی....دمت گرم

  • azadeh

    سه‌شنبه ۱۶ مهر ۹۲ - ۹:۴۱ 4 3 پاسخ

    حرف نداشت مرسی

  • mmmmm

    سه‌شنبه ۱۶ مهر ۹۲ - ۱۱:۳ 4 13 پاسخ

    Kheyli maskhareiddddddddddd

    • مهدیه

      چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۲:۴۶ 1 3 پاسخ

      شوخی میکنه جالب بودددد.

  • عادل

    سه‌شنبه ۱۶ مهر ۹۲ - ۱۲:۲۹ 7 2 پاسخ

    من هسشت ساعت تو کلاس دانشگاه بودم بدجوری خسته شده بودم حال نداشتم باخوندنشون خیلی حال کردم قربونتون برم سرحالم کردین

  • حسنعلی ابراهیمی سعید

    سه‌شنبه ۱۶ مهر ۹۲ - ۱۹:۲۹ 4 1 پاسخ

    مطالب و پیامکهای خوبی دارم چطور میتونم برای شما ارسال کنم تا در اختیار دوستان قرار دهید

    • امیدنیوز

      چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۸:۱۹ 1 0 پاسخ

      با سلام لطفا به آدرس info@omidnews.com ارسال بفرمایید.

  • maryam

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۱۵ 2 1 پاسخ

    jaleb bood merci.

  • حمید

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۲۳ 3 1 پاسخ

    انصافا خوب بود حال کردم . بازم گلی به جمال شما که باعث شادی ملت میشین. مرسی.

  • سهند

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۳۲ 2 0 پاسخ

    thanks

  • فرشاد

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۳۳ 2 1 پاسخ

    جالب بودن ولی بهتر و غیر تکراری تر هم هست ک نخ نما نباشه با تشکر

  • helen

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۳۶ 0 2 پاسخ

    mer3000 khili jaleb bodan ama akhariyash tekrari bodan vali ghashang bodan

  • eli

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۳۷ 5 1 پاسخ

    با سلام مرسی از لطیفه ها واقعیتش سرکار بودم و حوصلم سر رفته بود دستتون درد نکنه واقعا :) کلی شارژ شدم ممنوووووووووووووووووووووووووون

  • shadi

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۴۸ 5 0 پاسخ

    akh un metro ro kheili khub umadin vaqan hamintore mc bazam latife bgin

  • نیما

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۴:۳ 3 2 پاسخ

    جالب بود مر30

  • reza

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۴:۸ 2 3 پاسخ

    واییییییییییییی

  • Behzad

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۴:۲۸ 2 0 پاسخ

    ba tashakor az shoma, kheyli bahal bud.

  • maryam

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۴:۴۳ 2 0 پاسخ

    خیلی باحال بود مرسییییییییییییییی

    • پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۸:۵۰ 0 2 پاسخ

      کجاش باحال بودن.بیشتر شبیه نظرافراد وخاطره هاشون بود.

  • حسام

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۴:۵۶ 2 0 پاسخ

    مرسی زحمت کشیده بودید ولی به اینها لطیفه یا جک نمیگن! بعضیاشون خیلی بی مزه بودن، چرا مثل قدیما که برای هم جک تعریف میکردیم نمیذارید؟

  • mohamad

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۲ 2 0 پاسخ

    مرسی خوب بود

  • یاسمن

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۲۴ 2 0 پاسخ

    خوب بود بعضی هاش خنده دار بود اما خیلی جدید نبود

  • hasti

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۳۵ 2 0 پاسخ

    با حال بودن عزیزم مرسی

  • علی اصغر

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۴۳ 2 0 پاسخ

    دم شما گرم

  • gh-s

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۴۵ 1 0 پاسخ

    مرسی عالی بود

  • seyed

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۵۱ 1 0 پاسخ

    salam.shoma kareton doroste.man k hata b tekrariha 2bare khandidam.b omid ham k on bala payam dade,k bimaze bodan,migam:beshin binim baba hal nadarim.

  • علیرضا

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۵۶ 2 1 پاسخ

    ممنون.بعضیاش مزخرف بود..بعضی هاش هم خوب بود.درکل دستتون درد نکنه

  • @!i

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۶:۴ 1 0 پاسخ

    واقعا عالی بود دستتون درد نکنه...!!!

  • Bahar

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۶:۱۲ 1 0 پاسخ

    جالب بودن بعضی هاش هم خوب نبود ولی در کل مرسی عالی بود.

  • مملی

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۶:۲۰ 2 0 پاسخ

    خوب بودن ولی اگه بامزه تربشن بهتره ماکه خندیدیم دمتون گرم

  • حسن آقا!

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۶:۳۰ 7 1 پاسخ

    اینکه بعضی ها حتی یکی ازاین لطیفه ها رو نپسندیدن روح مریضشونو نشون میده. دستتون درد نکنه. مرسی بابت تولید شادی.عزیزان مریض هم برن دعای کمیل. خداشفاشون بده بحق این شب عزیز.

  • maryam

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۶:۵۱ 2 0 پاسخ

    مرسی خوب بود

  • shahla

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۷:۲۳ 4 0 پاسخ

    سلام خیلی زیبا و دلنشین بود دست شما درد نکنه.انشاالله همیشه لبتون خندون باشه.یا حق

  • hosein

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۸:۱۸ 2 0 پاسخ

    ممنون از لطفتون حالا نمیدونم چی باید بنویسم که جبران این 35 تا لطیفه بشه و جریان اون جواب پیامکه نشه که با یه ok سرو تش جمع میشه ولی در کل ممنون

  • vahid

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۸:۲۳ 1 1 پاسخ

    ok

  • amir

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۸:۳۴ 8 2 پاسخ

    مش غول ضمبه ای اگه ادامه ندی.

  • علی

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۹:۱۶ 0 1 پاسخ

    فقط 36 تا خوب بود بقیه مزخرف بود

  • حمیدرضا

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۹:۲۱ 3 0 پاسخ

    سلام واقعا عالی بود ممنونم از این همه لطف و محبت

  • نسترن

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۰:۱۰ 3 0 پاسخ

    9, 24, 26 خیلی خنیددم مرسی

  • Homayoun

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۰:۴۳ 3 0 پاسخ

    عالی بود ممنون

  • محمد

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۱:۱ 3 0 پاسخ

    خوشمان آمد

  • saeed

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۱:۷ 1 4 پاسخ

    واقعا خیلی مسخره بودن دیگه لطیفه نذاری ها حالم بد شد

  • علی

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۱:۱۳ 3 0 پاسخ

    گاهی آدما اونقدر ناراحتن که هیچی خوشحالشون نمیکنه. سعی کنیم تو نظرات به هم توهین نکنیم.خسته نباشید

  • پیروز

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۱:۲۴ 1 5 پاسخ

    خدا وکیلی خیلی خیلی بی مزه بودن. دیگه از این جوکهای بی مزه نذار. خداییش گوشت تنم ریخت. اوناییم که الکی تعریف کردن خواستن خجالتت بدن. خیلی مزخرف و چرت بودن.

  • فائزه

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۱:۳۴ 1 2 پاسخ

    اینا که لطیفه نیست. اس ام اسه

  • saharrr

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۳:۰ 0 0 پاسخ

    afarin. roohiyam avaz shod mamnoon

  • سعید

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۳:۲۷ 0 0 پاسخ

    ازتون ممنونم چون بعد از روزهای سختی که داشتم خنده به لبام اومد مرسی

  • tahna

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۳:۴۰ 0 0 پاسخ

    ممنون.حداقل بااین لطیفه هاتون یکم روحیمون عوض شد

  • eli

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۰:۳ 1 0 پاسخ

    salam duste azizam az inke niat kardi khanda ro ru labaye ma benshuni vaghean azat mamanuanm ..khoda hamishe yavaret

  • saeed

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۰:۳۷ 0 0 پاسخ

    ممنون جالب بود

  • حسین

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱:۲۵ 0 1 پاسخ

    مشغول ذمبه ای اگر بازم لطیفه نذاری .........؟

  • Mahyar

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۲:۳۱ 0 0 پاسخ

    Salam,ba tashakor aksareshon bahal bod.mer30

  • فائز

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۲:۴۲ 0 0 پاسخ

    24 اکی خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــلی جالب بود. ممنون :)

  • جهانگیر

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۶:۱۹ 0 0 پاسخ

    ممنون دوست عزیز بابت لطیفه های جالبت.

  • madsoud

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۸:۱ 1 0 پاسخ

    Kam namak bod Mrsi

  • رامین

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۸:۸ 0 0 پاسخ

    نظر ها از لطیفه ها هم جالب ترن . یه بار هم نظرها رو لطیفه کنین بفرستین به مردم به خصوص بی ذوق ها رو

  • رخساره

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۹:۱۴ 1 1 پاسخ

    اخه اینا چی بو د

  • sinatra

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۹:۲۴ 0 1 پاسخ

    تاشقایق هست خواهرکوچیکترش حق نداره ازدواج کنه

  • akbar

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۹:۲۹ 0 0 پاسخ

    سلام خوب بود مرسی حال دادی

  • nahid

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۰:۲۲ 0 0 پاسخ

    salamvaghean lezat bordam.manbaraye dostamm khondam .omidvaram edame dashte bashe

  • اسی

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۰:۵۶ 1 0 پاسخ

    یکیش تکراری بود حالا بگرد پیدا کن ببین کدوم یه راهنمایی برعکسشون میشه 72 و 35

  • فهیمه

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۱:۳۰ 0 0 پاسخ

    ممنون خیلی خوب بود.روحیم عوض شد.

  • محمد

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۱:۳۱ 0 0 پاسخ

    خوب بود بامزن

  • حمید

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۳:۵ 0 0 پاسخ

    ارزش خوندن داشت یه لحظه هم به ریش دنیا خندیدن غنمیمته فدای همگی

  • hasan

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۵:۴۲ 0 0 پاسخ

    دمت گرم خیلی قشنگه . خیلی وقت بود که اینقدر نخندیده بودم همیشه سالم و شاد باشی.

  • زهرا

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۷:۴ 0 0 پاسخ

    خیلی بامزه بودن با همه استرسی که دارم برای لحظاتی خندیدم خدا خیرتون بده

  • امیر

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۷:۵ 0 0 پاسخ

    Like :)

  • علی

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۸:۲۸ 0 0 پاسخ

    دمتون گرم بحال بود همین جوری ادامه بدید.

  • امین

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۲۰:۱ 0 0 پاسخ

    33خیلی باحال بود

  • hasan

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۲۰:۱ 0 0 پاسخ

    به نظر من عالی بود آفرین بر شما

  • meysam

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۲۱:۲۲ 2 1 پاسخ

    یه شخصی خسته و کوفته از راه بیابان و دشتی گذشته بود و بعد از مدت ها به یک ده میرسه خدا را شکر میکند و در خانه ای را می زند از شدت تشنگی و گشنگی چیزی خوردنیی را از پسرکی که در را باز کرده بود در خواست میکند. بعد پسر میگوید دوغ می خورید شخص تشنه با کمال میل میگویید اره اره بیار. بعد از خوردن دو ، سه کاسه می پرسد خودتان نمی خورید پسرک میگوید نه مرد می پرسه چرا؟ پسر میگه چون توش موش دستشویی کرده مرد با عصبانیت کاسه را میشکند بعدش پسرک داد میزند می گوید: مامان مامان این مرتیکه کاسه سگمون را شکست.!!!!!

  • جمعه ۱۹ مهر ۹۲ - ۲:۱۵ 0 0 پاسخ

    مزخرف بود

  • arash

    جمعه ۱۹ مهر ۹۲ - ۷:۵۰ 0 0 پاسخ

    thanks a million...

  • جمشید

    جمعه ۱۹ مهر ۹۲ - ۱۰:۴۳ 0 0 پاسخ

    ممنون و متشکر برای آنی را با از زندان ناراحتی آزاد نمود.

  • zahra

    جمعه ۱۹ مهر ۹۲ - ۱۳:۲ 0 0 پاسخ

    عالی بود مرسیییییییییی

ارسال پیغام

پربیننده ترین

نقل و نشر مطالب با ذکر نام پایگاه خبری امیدنیوز بلامانع است.

copyright© 2013- omidnews.com , all right reserved

StatCounter - Free Web Tracker and Counter

جکککککککککککککک

ارسال نظر

بعضی لطیفه ها ارزش دارن که آدم حفظ کنه و برای بقیه تعریف ولی بعضی هاشون فقط برای اینه که از گرما خلاص بشی.

1- مکالمه من با مینامون. من: چه مینای خوشگلی/ مرغ مینامون: چه مینای خوشگلی/ من: هیس/ مرغ مینامون: هیس/ من: من یه گاگولم/ مرغ مینامون: تو یه گاگولی/ من: تو خوشگلی/ مرغ مینامون: مرسی گاگول!

2- یکی از جملاتی که می تونه یک دعوا رو تو ایکی ثانیه تموم کنه «هیس، مردم دارن نگاه می کنن» هست لامصب به ثانیه نمی کشونه. اصلا این رو باید تو آمپول کنن برای آرامش به ملت تزریق بشه!

3- چرا وقتی پیرهن سفیدمون به یه جای خاکی می خوره سیاه می شه اما شلوار سیاهمون به همونجای خاکی می خوره سفید می شه:؟

4- این آهنگ معروفه هست که جیپسی کینگ خونده، توش می گه: آمامیو و فلان، یک کلمه اش رو هم نمی فهمم چی می گه، اما به خدا راست م یگه، دنیا خیلی نامرده!

5- قانون پایستگی کادو: هیچ کادوی زشت و به دردنخوری دور انداخته نمی شود... فقط از خانه ای به خانه دیگر و از شخصی به شخص دیگر منتقل می شود.

6- بابام فارسی کتابی اسمس میده. الان زده: سلام آیا میتوانی نان بخری؟
منم براش زدم: آری پدر اکنون خود را به سرعت به شاطر خواهم رساند و از او طلب نان می کنم.
پدر چند عدد نان از شاطر طلب کنم؟ بعد بابام زنگ زد گفت: منو مسخره می کنی؟ اگه جرات داری بیا خونه؟ آیا به نظر شما من امشب به خانه خواهم رفت؟

7- کلاس اول دبستان بودم با خوشحالی دست تو نمره ام بردم و 9 رو کردم 19 بردمش پیش بابام گفتم 19 شدم جایزه می خوام!
اونم گوشم رو گرفت و گفت حالا برا 91 که گرفتی چی میخوای؟!

8- مکالمه دوتا تاجیکستانی: شنبه بریم دوشنبه؟ نه دوشنبه بریم دوشنبه. نه سه شنبه بریم دوشنبه که چهارشنبه برگردیم.

9- یکی از فانتزیام اینه که وقتی یه ماشین مازراتی دیدم با عجله سوار شم بگم: چرا دیر اومدی؟ بعدش رو کنم طرف راننده و بگم: ااااوه اوهببخشید فک کردم بابامه؛ بعد پیاده شم!

10- امتحان رانندگی داشتم افسر پرسید جفت راهنما در چه مواقعی استفاده میشه ؟ گفتم تو عروسی! هیچی دیگه! قبول نشدم.

11- از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر، چیپس با ماست!

12- پسر چیست؟ یک انسان مظلوم و تنها زمان به دنیا آمدنش می گویند: حال مادرش چطور است؟ موقع عروسیش می گویند: چه عروس زیبایی و موقع مردنش می گویند: بیچاره زنش!

13- ضد حال یعنی سه صفحه به یکی پیامک بدی و بعد جواب بده OK.

14- مدرسه که می رفتم همیشه سر کلاس به این فک می کردم که اگه پنکه سقفی بیوفته کله کیا قطع می شه!

15- کاش می شد وارد Menu زندگی بشیم و بعد تو قسمت Game setting بریم و Difficulty رو روی Easy تنظیم کنیم.

16- عصر حجر، عصر اطلاعات، عصر ارتباطات، عصر فن آوری، عصر دیجیتال، همه اینا ثابت می کنند که پیشرفت بشر همیشه در عصر صورت گرفته و از صبح زود بیدار شدن، آدمی به جایی نمی رسه!

17- یادمه این ساپورتایی که الان کلی با کلاسه، قدیما ننم تو زمستونا به زور بهم می داد زیر شلوار مدرسه بپوشم و جوربم بکشم روش که نَچّام!

18- دقت کردین هر وقت پول خرد نداشته باشین سوار تاکسی شیم، حتما راننده تاکسی با یه مسافر دیگه که قبل از ما پیاده میشه سر پول خرد بحث شون می شه؟

19- اینایی که هر جا میرن می گن «میخوام چاق بشم نمی تونم»
نمی خوان چاق بشن، فقط میخوان چاقا رو بسوزونن.

20- وقتی در یخچال رو باز می کنی: 1- اگجر بخوای چیزی توش بذاری، تا خرخره پره. 2- اگه گرسنت باشه بخوای چیزی بخوری، فقط کمی برفک موجوده.

21- قبول دارید دکترا هر چی کمتر تشخیص میدن بیشتر دارو میدن؟

22- یارو واسه بچه شش ساله ش تبلت خریده بعد دو روز انداخته تو وان حموم، بچه شو دعوا نکرده که تو روحیه بچه اش اثر منفی نذاره.
منم سوم ابتدایی بودم خط کش چوبی 30 سانتی بابام رو بردم مدرسه ازم بلند کردن، آقام بعد از یه هفته با وساطت بزرگای فامیل رام داد تو خونه!
والا روحیه توله سگ بیشتر از ما ارج و قرب داشت

23- فیس بوکمون شده حموم عمومی. یه عده عکس لنگ گذاشتن یه عده عکس کیسه!

24- کاش انتخاب همسر هم مانند انتخابات ریاست جمهوری بود.
چندتا نامزد به وسیله مامانم تایید صلاحیت می شدن میومدن از هنرها و برنامه هاشون می گفتن، بعدش منم سر فرصت با آگاهی همسر انتخاب می کردم و هر چهار سال یک بار حماسه دیگری می آفریدم!

25- تا همین 10 سال پیش وقتی با هدفون و هعندزفری صحبت می کردی فکر می کردن دیوونه ای، الان وقتی دیوونه بشی و با خودت حرف بزنی فکر می کنن هندزفری داری.

26- پشت پیکان نوشته بود: بوق نزن لامصب، به خدا گاز میدم نمیره.

27- یکی از دلایلی که من پیشرفت نمی کنم اینه که همه بعدش ازم شیرینی میخوان.

28- طرف از کوبا تا فلوریدا 100 مایل شنا کرده که پیام صلح و دوستی رو به جهانیان برسونه بعد من چون کنترل دور بود ازم دیشب با تلویزیون روشن خوابیدم.

29- اینجوری که پسرا پیش میرن فک کنم من روز عروسی باید باماشین برم دومادو از آرایشگاه بیارم!

30- ما بچه که بودیم مامانمون یه دمپایی داشت که اگه تو دعوا پرت می کرد طرفت و جاخالی نمی دادی مرگ مغزی می شدی! حالا مامانای امروزی می خوان تنبیه کنن می گن، آی پد جدید که اومد دیگه برات نمی خریم پسر بی تربیت، باید با همون آی پد قبلیت بسازی!

31- داداشم خوابیده بود، گوشیش زنگ خورد بیدار شد لپ تاپ منو از برق کشید!

32- آخرش نفهمیدیم مترادف کلمه مدیون دقیقا چیه؟ مشغولزومبه ... مشغلزمه ... مسقولظمبه ... مشغلضمه ... مشقول ظمه ... مشقور زمده ... آشخور زبده ... مش غول زبده ... مشغول زنده ... مش غول زنده ... مش غلام گنده ... مش غول ضمبه ای اگه راستشو بدونیو نگی!

33- تو مترو موقع حرف زدن با تلفن٬ دور و بریام یه جوری با دقت گوش میکردن که یه لحظه خواستم بزنم رو اسپیکر

34- معنی معجزه رو موقعی میفهمی که اس ام اس اشتباهی بفرسی امـا fail بشه !

35- یکی ﺍﺯ ﺩﻻﯾﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻌﺪﺵ ﺍﺯﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ :|

36- اصـولن دعوت مهمون برای مـا حکم میزبانی بازی های المپیک رو داره

کـل زیر سـاخـت هـای خـونمـون دچـار پیشـرفـت هـای چشمگیـری میشـه

کدخبر : 15295

۱۳۹۲/۰۷/۱۳ ۲۱:۱۳
نظرات کاربران
  • اسماعیلی

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۱:۳ 42 10 پاسخ

    با عرض سلام و خسته نباشید . لطیفه 27 و 35 تکرار شده است .

  • Sara

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۲:۵۶ 47 15 پاسخ

    خیلی بامزه بودن، واقعاً ممنون و خسته نباشید

  • ناهید

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۳:۳۹ 22 9 پاسخ

    جالب بودن مرسی

  • یکی

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۳:۵۹ 13 12 پاسخ

    بدنبود داداش

  • یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۴:۰ 52 8 پاسخ

    بازم شما حداقل یه لبخندی رو لبهای مردم میارین دستتون درد نکنه

  • من

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۴:۱۳ 24 5 پاسخ

    سلام باحال بودن, ایول دست مریزاد

  • setare

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۷:۵ 16 7 پاسخ

    ممنون جالب بود

  • رضا

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۱۹:۱۹ 7 8 پاسخ

    جالب بود . مرسی. من امروز به این لطیفه ها نیاز داشتم . چون دعوا . ............

  • mehri

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۲۰:۵۲ 18 5 پاسخ

    ممنون جالب بود اگه حتی زمان کمی هم بود تونست لحظه ای بخندنمان دمتان گرم

  • دما

    یکشنبه ۱۴ مهر ۹۲ - ۲۱:۳۴ 12 7 پاسخ

    مرغ مینا ومشمول ذمه باحال بود! مرسى

  • دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۰:۱۰ 7 6 پاسخ

    jaleb bod merc

  • Niloofar

    دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۹:۱۵ 4 5 پاسخ

    merc,jaleb bood vaghean khaste nabashid

  • omid

    دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۱۱:۴ 18 25 پاسخ

    بی نمک بودن . با این مشکلات موجود باید لطیفه های بگین که مطمئن باشید سنگ رو میخندونه .تا کمی ما رو شاد کرده باشین .چی بودن اینا

    • ali

      پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۲:۵۴ 4 7 پاسخ

      چقدر انرژی منفی هستی ، لطف کن ببند دهن رو

  • محمد

    دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۱۲:۴۹ 10 3 پاسخ

    14روخوب اومدی منم تمام فکرم این بود

    • شبنم

      دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۱۴:۵۹ 7 5 پاسخ

      خیلی بامزه بود ممنون

      • حسن

        پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۴:۱۴ 3 0 پاسخ

        ممنون ولی بغضیهاشون اصلاجالب نبود.

  • انسیه

    دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۱۵:۴۱ 6 5 پاسخ

    ممنون خیلی جالب وتاحدودی شرح زرنگی امروزی ها بود.

  • یاسمن

    دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۲۱:۱۹ 4 5 پاسخ

    ایول خیلی باحال بودن

  • حمید

    دوشنبه ۱۵ مهر ۹۲ - ۲۳:۲۷ 5 5 پاسخ

    مرسی..خیلی حال دادی....دمت گرم

  • azadeh

    سه‌شنبه ۱۶ مهر ۹۲ - ۹:۴۱ 4 3 پاسخ

    حرف نداشت مرسی

  • mmmmm

    سه‌شنبه ۱۶ مهر ۹۲ - ۱۱:۳ 4 13 پاسخ

    Kheyli maskhareiddddddddddd

    • مهدیه

      چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۲:۴۶ 1 3 پاسخ

      شوخی میکنه جالب بودددد.

  • عادل

    سه‌شنبه ۱۶ مهر ۹۲ - ۱۲:۲۹ 7 2 پاسخ

    من هسشت ساعت تو کلاس دانشگاه بودم بدجوری خسته شده بودم حال نداشتم باخوندنشون خیلی حال کردم قربونتون برم سرحالم کردین

  • حسنعلی ابراهیمی سعید

    سه‌شنبه ۱۶ مهر ۹۲ - ۱۹:۲۹ 4 1 پاسخ

    مطالب و پیامکهای خوبی دارم چطور میتونم برای شما ارسال کنم تا در اختیار دوستان قرار دهید

    • امیدنیوز

      چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۸:۱۹ 1 0 پاسخ

      با سلام لطفا به آدرس info@omidnews.com ارسال بفرمایید.

  • maryam

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۱۵ 2 1 پاسخ

    jaleb bood merci.

  • حمید

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۲۳ 3 1 پاسخ

    انصافا خوب بود حال کردم . بازم گلی به جمال شما که باعث شادی ملت میشین. مرسی.

  • سهند

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۳۲ 2 0 پاسخ

    thanks

  • فرشاد

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۳۳ 2 1 پاسخ

    جالب بودن ولی بهتر و غیر تکراری تر هم هست ک نخ نما نباشه با تشکر

  • helen

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۳۶ 0 2 پاسخ

    mer3000 khili jaleb bodan ama akhariyash tekrari bodan vali ghashang bodan

  • eli

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۳۷ 5 1 پاسخ

    با سلام مرسی از لطیفه ها واقعیتش سرکار بودم و حوصلم سر رفته بود دستتون درد نکنه واقعا :) کلی شارژ شدم ممنوووووووووووووووووووووووووون

  • shadi

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۳:۴۸ 5 0 پاسخ

    akh un metro ro kheili khub umadin vaqan hamintore mc bazam latife bgin

  • نیما

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۴:۳ 3 2 پاسخ

    جالب بود مر30

  • reza

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۴:۸ 2 3 پاسخ

    واییییییییییییی

  • Behzad

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۴:۲۸ 2 0 پاسخ

    ba tashakor az shoma, kheyli bahal bud.

  • maryam

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۴:۴۳ 2 0 پاسخ

    خیلی باحال بود مرسییییییییییییییی

    • پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۸:۵۰ 0 2 پاسخ

      کجاش باحال بودن.بیشتر شبیه نظرافراد وخاطره هاشون بود.

  • حسام

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۴:۵۶ 2 0 پاسخ

    مرسی زحمت کشیده بودید ولی به اینها لطیفه یا جک نمیگن! بعضیاشون خیلی بی مزه بودن، چرا مثل قدیما که برای هم جک تعریف میکردیم نمیذارید؟

  • mohamad

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۲ 2 0 پاسخ

    مرسی خوب بود

  • یاسمن

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۲۴ 2 0 پاسخ

    خوب بود بعضی هاش خنده دار بود اما خیلی جدید نبود

  • hasti

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۳۵ 2 0 پاسخ

    با حال بودن عزیزم مرسی

  • علی اصغر

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۴۳ 2 0 پاسخ

    دم شما گرم

  • gh-s

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۴۵ 1 0 پاسخ

    مرسی عالی بود

  • seyed

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۵۱ 1 0 پاسخ

    salam.shoma kareton doroste.man k hata b tekrariha 2bare khandidam.b omid ham k on bala payam dade,k bimaze bodan,migam:beshin binim baba hal nadarim.

  • علیرضا

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۵:۵۶ 2 1 پاسخ

    ممنون.بعضیاش مزخرف بود..بعضی هاش هم خوب بود.درکل دستتون درد نکنه

  • @!i

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۶:۴ 1 0 پاسخ

    واقعا عالی بود دستتون درد نکنه...!!!

  • Bahar

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۶:۱۲ 1 0 پاسخ

    جالب بودن بعضی هاش هم خوب نبود ولی در کل مرسی عالی بود.

  • مملی

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۶:۲۰ 2 0 پاسخ

    خوب بودن ولی اگه بامزه تربشن بهتره ماکه خندیدیم دمتون گرم

  • حسن آقا!

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۶:۳۰ 7 1 پاسخ

    اینکه بعضی ها حتی یکی ازاین لطیفه ها رو نپسندیدن روح مریضشونو نشون میده. دستتون درد نکنه. مرسی بابت تولید شادی.عزیزان مریض هم برن دعای کمیل. خداشفاشون بده بحق این شب عزیز.

  • maryam

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۶:۵۱ 2 0 پاسخ

    مرسی خوب بود

  • shahla

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۷:۲۳ 4 0 پاسخ

    سلام خیلی زیبا و دلنشین بود دست شما درد نکنه.انشاالله همیشه لبتون خندون باشه.یا حق

  • hosein

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۸:۱۸ 2 0 پاسخ

    ممنون از لطفتون حالا نمیدونم چی باید بنویسم که جبران این 35 تا لطیفه بشه و جریان اون جواب پیامکه نشه که با یه ok سرو تش جمع میشه ولی در کل ممنون

  • vahid

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۸:۲۳ 1 1 پاسخ

    ok

  • amir

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۸:۳۴ 8 2 پاسخ

    مش غول ضمبه ای اگه ادامه ندی.

  • علی

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۹:۱۶ 0 1 پاسخ

    فقط 36 تا خوب بود بقیه مزخرف بود

  • حمیدرضا

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۱۹:۲۱ 3 0 پاسخ

    سلام واقعا عالی بود ممنونم از این همه لطف و محبت

  • نسترن

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۰:۱۰ 3 0 پاسخ

    9, 24, 26 خیلی خنیددم مرسی

  • Homayoun

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۰:۴۳ 3 0 پاسخ

    عالی بود ممنون

  • محمد

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۱:۱ 3 0 پاسخ

    خوشمان آمد

  • saeed

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۱:۷ 1 4 پاسخ

    واقعا خیلی مسخره بودن دیگه لطیفه نذاری ها حالم بد شد

  • علی

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۱:۱۳ 3 0 پاسخ

    گاهی آدما اونقدر ناراحتن که هیچی خوشحالشون نمیکنه. سعی کنیم تو نظرات به هم توهین نکنیم.خسته نباشید

  • پیروز

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۱:۲۴ 1 5 پاسخ

    خدا وکیلی خیلی خیلی بی مزه بودن. دیگه از این جوکهای بی مزه نذار. خداییش گوشت تنم ریخت. اوناییم که الکی تعریف کردن خواستن خجالتت بدن. خیلی مزخرف و چرت بودن.

  • فائزه

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۱:۳۴ 1 2 پاسخ

    اینا که لطیفه نیست. اس ام اسه

  • saharrr

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۳:۰ 0 0 پاسخ

    afarin. roohiyam avaz shod mamnoon

  • سعید

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۳:۲۷ 0 0 پاسخ

    ازتون ممنونم چون بعد از روزهای سختی که داشتم خنده به لبام اومد مرسی

  • tahna

    چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۲ - ۲۳:۴۰ 0 0 پاسخ

    ممنون.حداقل بااین لطیفه هاتون یکم روحیمون عوض شد

  • eli

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۰:۳ 1 0 پاسخ

    salam duste azizam az inke niat kardi khanda ro ru labaye ma benshuni vaghean azat mamanuanm ..khoda hamishe yavaret

  • saeed

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۰:۳۷ 0 0 پاسخ

    ممنون جالب بود

  • حسین

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱:۲۵ 0 1 پاسخ

    مشغول ذمبه ای اگر بازم لطیفه نذاری .........؟

  • Mahyar

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۲:۳۱ 0 0 پاسخ

    Salam,ba tashakor aksareshon bahal bod.mer30

  • فائز

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۲:۴۲ 0 0 پاسخ

    24 اکی خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــلی جالب بود. ممنون :)

  • جهانگیر

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۶:۱۹ 0 0 پاسخ

    ممنون دوست عزیز بابت لطیفه های جالبت.

  • madsoud

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۸:۱ 1 0 پاسخ

    Kam namak bod Mrsi

  • رامین

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۸:۸ 0 0 پاسخ

    نظر ها از لطیفه ها هم جالب ترن . یه بار هم نظرها رو لطیفه کنین بفرستین به مردم به خصوص بی ذوق ها رو

  • رخساره

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۹:۱۴ 1 1 پاسخ

    اخه اینا چی بو د

  • sinatra

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۹:۲۴ 0 1 پاسخ

    تاشقایق هست خواهرکوچیکترش حق نداره ازدواج کنه

  • akbar

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۹:۲۹ 0 0 پاسخ

    سلام خوب بود مرسی حال دادی

  • nahid

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۰:۲۲ 0 0 پاسخ

    salamvaghean lezat bordam.manbaraye dostamm khondam .omidvaram edame dashte bashe

  • اسی

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۰:۵۶ 1 0 پاسخ

    یکیش تکراری بود حالا بگرد پیدا کن ببین کدوم یه راهنمایی برعکسشون میشه 72 و 35

  • فهیمه

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۱:۳۰ 0 0 پاسخ

    ممنون خیلی خوب بود.روحیم عوض شد.

  • محمد

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۱:۳۱ 0 0 پاسخ

    خوب بود بامزن

  • حمید

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۳:۵ 0 0 پاسخ

    ارزش خوندن داشت یه لحظه هم به ریش دنیا خندیدن غنمیمته فدای همگی

  • hasan

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۵:۴۲ 0 0 پاسخ

    دمت گرم خیلی قشنگه . خیلی وقت بود که اینقدر نخندیده بودم همیشه سالم و شاد باشی.

  • زهرا

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۷:۴ 0 0 پاسخ

    خیلی بامزه بودن با همه استرسی که دارم برای لحظاتی خندیدم خدا خیرتون بده

  • امیر

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۷:۵ 0 0 پاسخ

    Like :)

  • علی

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۱۸:۲۸ 0 0 پاسخ

    دمتون گرم بحال بود همین جوری ادامه بدید.

  • امین

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۲۰:۱ 0 0 پاسخ

    33خیلی باحال بود

  • hasan

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۲۰:۱ 0 0 پاسخ

    به نظر من عالی بود آفرین بر شما

  • meysam

    پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۲ - ۲۱:۲۲ 2 1 پاسخ

    یه شخصی خسته و کوفته از راه بیابان و دشتی گذشته بود و بعد از مدت ها به یک ده میرسه خدا را شکر میکند و در خانه ای را می زند از شدت تشنگی و گشنگی چیزی خوردنیی را از پسرکی که در را باز کرده بود در خواست میکند. بعد پسر میگوید دوغ می خورید شخص تشنه با کمال میل میگویید اره اره بیار. بعد از خوردن دو ، سه کاسه می پرسد خودتان نمی خورید پسرک میگوید نه مرد می پرسه چرا؟ پسر میگه چون توش موش دستشویی کرده مرد با عصبانیت کاسه را میشکند بعدش پسرک داد میزند می گوید: مامان مامان این مرتیکه کاسه سگمون را شکست.!!!!!

  • جمعه ۱۹ مهر ۹۲ - ۲:۱۵ 0 0 پاسخ

    مزخرف بود

  • arash

    جمعه ۱۹ مهر ۹۲ - ۷:۵۰ 0 0 پاسخ

    thanks a million...

  • جمشید

    جمعه ۱۹ مهر ۹۲ - ۱۰:۴۳ 0 0 پاسخ

    ممنون و متشکر برای آنی را با از زندان ناراحتی آزاد نمود.

  • zahra

    جمعه ۱۹ مهر ۹۲ - ۱۳:۲ 0 0 پاسخ

    عالی بود مرسیییییییییی

ارسال پیغام

پربیننده ترین

نقل و نشر مطالب با ذکر نام پایگاه خبری امیدنیوز بلامانع است.

copyright© 2013- omidnews.com , all right reserved

StatCounter - Free Web Tracker and Counter

شعری طنز از سعید سلیماپور

چو دیدید سرما بهار آورید

شاعر : سعید سلیمان پور

بکوشید و خوبی به کار آورید»(1)
نکوشید خیطی به بار آورید!

الا ظالمان جهان، از چه روی
بر این خلق ایران فشار آورید؟!...

  چو از هسته گوییم و نیروی آن
سخن را سوی انفجار آورید!

  چرا در میان سخنهایتان
دروغی چنین شاخدار آورید!

  علوم جهان را که گفته عمو،
مُحِقّ‌اید در انحصار آورید؟!

  به هرجا که دیدید نفعی کلان
هجومی چنان لاشخوار آورید!

 چو مستید از کبر، دیگر چرا
سر سفره زآن «زهرمار» آورید(!)

  فروشی نباشد حق ای ظالمان
هر آنقدر پوند و دلار آورید!

  ز تحریم‌تان عزم ما نشکند
کجا رخنه در این حصار آورید!

  بر این گلّه گر فکر گرگی کنید
بسی بُز – از این رهگذار- آورید(!)

سیاست دگر بس بوَد، دوستان!
دلم را خبر از نگار آورید!

  دماغم از این بوی بد پر شده‌ست
مرا شمّه‌ای عطر یار آورید!

  غم و غصّه خوردن چو شغلیست سخت
برایم دو تا دستیار آورید!

  دلم شد خراب از نگاهی و کار
شد از دست،تعمیرکار آورید!

  پی باقلا بار کردن سپس
ز کوی نگارم حِمار آورید!

  ز بهر خسارت چکی پرملاط(!)
از آن ماه سرمایه‌دار آورید!

  ز شعرم سپس خنده‌ای روحبخش
به روی لب روزگار آورید!

  بخوانید این طنز را و در آن -
«چو دیدید سرما، بهار آورید.»(!) (2)

پی نوشت‌های شاعر:

(1) (2): روی همرفته(!) بیتی از حکیم ابوالقاسم فردوسی:

«بکوشید و خوبی به کار آورید

چو دیدید سرما، بهار آورید»

که البته پرزیدنت روحانی در مجمع عمومی تصحیحش کرده بودند به:

بکوشید نیکی به کار آورید


شهادت امام جواد علیه السلام

زهر به جان زد شررم ای پدر

 

سوخت ز پا تا به سرم ای پدر

 

جواد مظلوم تو از دست رفت

 

نمانده دیگر اثرم ای پدر

 

من که غریبانه زدم دست و پا

 

مگر تو گیری به برم ای پدر

 

شمع شدم آب شدم سوختم

 

لختۀ خون شد جگرم ای پدر

 

حجرۀ دربسته مرا شد قفس

 

ریخت همه بال و پرم ای پدر

 

کاش که می‌بود به بالای سر

 

این دم آخر پسرم ای پدر

 

یار مرا کشت به فصل شباب

 

زد به جگر نیشترم ای پدر

 

تشنه‌ام و به یاد جدم حسین

 

اشک‌فشان از بصرم ای پدر

 

با نفس «میثم» دلسوخته

 

ریخت به دل‌ها شررم ای پدر

   

شعر از استاد غلام رضا سازگار

داستانهای جلال احمد(گناه)

گناه

شب روضه هفتگی مان بود.و من تا پشت بام خانه را آب و جارو کردم و

رخت خواب ها را انداختم ، هوا تاریک شده بود.و مستعمعین روضه آمده بودند.

حیاطمان که تابستان ها دورش را با قالی های کناره مان فرش می کردیم و گلدان ها را

مرتب دور حوضش می چیدیم، داشت پرمی شد.من کارم که تمام می شد ، توی

تاریکی لب بام می نشستم و حیاط را تماشا می کردم .وقتی تابستان بود و روضه را

توی حیاط می خواندیم ، این عادت من بود.آن شب هم مدتی توی حیاط را تماشا

کردم.طوری نشسته بودم که سر و بدنم در تاریکی بود و من در روشنی حیاط ،

مردم را که یکی یکی می آمدند و سرجای همیشگی خودشان می نشستند، تماشا

می کردم. خوب یادم مانده است.باز هم آن پیرمردی که وقتی گریه می کرد ، آدم خیال

می کرد می خندد ، آمد و سرجای همیشگی اش ، پای صندلی روضه خوان نشست.

من و خواهرم همیشه از صدای گریه این پیرمرد می خندیدیم.و مادرم ما را دعوا می کرد و

پشت دستش را گاز می گرفت و مارا وامی داشت استغفار کنیم. یکی دیگر

هم بود که وقتی گریه می کرد ، صورتش را نمی پوشانید.سرش را هم پایین

نمی انداخت. دیگران همه این طور می کردند.مثل این که خجالت می کشیدند

کس دیگری اشکشان را ببیند.ولی این یکی نه سرش را پایین می انداخت ، و نه دستش را

روی صورتش می گرفت.همان طور که روضه خوان می خواند ، او به روبه روی خود

نگاه می کرد و بی صدا اشک از چشمش ، روی صورتش که ریش جوگندمی کوتاهی

داشت، سرازیر می شد.آخر سرهم وقتی روضه تمام می شد ، می رفت سر حوض ، و

صورتش را آب می زد.بعد همانطور که صورتش خیس شده بود ، چایی اش رامی خورد

و می رفت.من نمی دانستم زمستان ها چه می کند که روضه را توی پنجدری می خواندیم.

اما تابستان ها، هر شب که من از لب بام ، بساط روضه را می پاییدم، این طور بود.

من به این یکی خیلی علاقه پیدا کرده بودم .وقتی هم که تنها بودم ، به شنیدن صدای

گریه اش نمی خندیدم ، غصه ام می شد.ولی هروقت با این خواهر بدجنسم

بودم ، او پقی می زد به خنده و مرا هم می خنداند. وآن وقت بود که مادرمان

عصبانی می شد.جای معینی نداشت .هر شبی یک جا می نشست .من به خصوص

از گریه اش خوشم می آمد که بی صدا بود.شانه هایش هم تکان نمی خورد.صاف

می نشست، جم نمی خورد واشک از روی صورتش سرازیر می شد و ریش

جوگندمی اش ، از همان بالای بام هم پیدا بود که خیس شده است.آن شب او هم

آمد و رفت ، صاف روبه روی من ، روی حصیر نشست . کناره هامان همه

دور حیاط را نمی پوشاند و یک طرف را حصیر می انداختیم. طرف پایین

حیاط دیگر پر شده بود.رفقای درم همه همان دم دالان می نشستند . آبدارباشی

شب های روضه هم آ ن طرف ، توی تاریکی ، پشت گلدان ها ایستاده بود و نماز

می خواند و من فقط صدایش را می شنیدم که نمازش را بلند بلند می خواند.

چه قدر دلم می خواست نمازم را بلند بلند بخوانم .چه آرزوی عجیبی بود!از

وقتی که نماز خواندن را یاد گرفته بودم، درست یادم است ، این آرزو همین طور

در دلم مانده بود و خیال هم نمی کردم این آرزو عملی بشود .عاقبت هم نشد .

برای یک دختر ، برای یک زن که هیچ وقت نباید نمازش را بلند بخواند ، این آرزو

کجا می توانست عملی بشود؟این را گفتم .مدتی توی حیاط را تماشا می کردم و

بعد وقتی که پدرم هم از مسجد آمد ، من زود خودم را از لب بام کنار کشیدم و بلند

شدم.لازم نبود که دیگر نگاه کنم  تا ببینم چه خبر خواهد شد.و مردم چه خواهند کرد.

پدرم را هم وقتی می آمد ، خودم که نمی دیدم . صدای نعلینش که توی کوچه روی پله

دالان گذاشته می شد ، و بعد ترق توروق پاشنه آن که روی کف دالان می خورد ، مرا

متوجه می کرد که پدرم آمده است.پشت سر او هم صدای چند جفت کفش دیگر را روی

آجر فرش دالان می شنیدم. این ها هم موذن مسجد پدرم و دیگر مریدها بودند که با پدرم

از مسجد برمی گشتند.دیگر می دانستم که وقتی پدرم وارد می شود ، نعلینش را آن گوشه

پای دیوار خواهد کند و روی قالیچه کوچک ترکمنی اش ، که زیر پا پهن می کرد،

چند دقیقه خواهد ایستاد و همه کسانی که دور حیاط و توی اتاق ها نشسته اند و چای

می خورند و قلیان می کشند ، به احترامش سرپا خواهند ایستاد و بعد همه با هم خواهند

نشست.این ها را دیگر لازم نبود ببینم.همه را می دانستم.آن وقت آخرهای تابستان

بود و من شاید تابستان سومم بود که هر شب روضه ، وقتی رخت خواب ها را پهن

می کردم، لب بام  می آمدم و توی حیاط را تماشا می کردم. مادرم دو سه بار مرا

غافلگیر کرده بود و همان طور که من مشغول تماشا بودم ، از پلکان بالا آمده بود و

پشت سرمن که رسیده بود ، آهسته صدایم  کرده بود.ومن ترسان و خجالت زده از جا

پریده بودم .جلوی مادرم ساکت ایستاده بودم.و در دل با خود عهد کرده بودم که دیگر

لب بام نیایم.ولی مگر می شد؟آخر برای یک دختر دوازده سیزده ساله، مثل آن وقت

من ، مگر ممکن بود گوش به این حرفها بدهد؟این را گفتم.پدرم که آمد ، من از جا

پریدم و رفتم به طرف رختخواب ها.خوبیش این بود که پدرم هنوز نمی دانست من

شب های روضه لب بام می نشینم و مردها را تماشا می کنم.اگر می دانست که خیلی

بد می شد.حتم داشتم که مادر چغلی مرا به پدر نخواهد کرد.چه مادر مهربانی

داشتیم!هیچ وقت چغلی ما را نمی کرد که هیچ ، همیشه هم طرف ما را می گرفت

و سر چادر نماز خریدن برایمان ، با پدرم دعوا هم می کرد.

خوب یادم است.رخت خواب ها پهن بود.هوای سرشب خنک شده بود و من وقتی

روی دشک خودم ، که مال من تنها نبود و با خواهر هفت ساله ام روی آن می خوابیدم ،

نشستم ، دیدم که خیلی خنک بود.چقدر خوب یادم مانده است!هیچ دیده اید آدم بعضی

وقت ها چیزی را که خیلی دلش می خواهد یادش بماند، چه زود فراموش می کند؟

اما بعضی وقت ها هم این وقایع کوچک چه قدر خوب یاد آدم می ماند!همه چیز آن شب

چه خوب یاد من مانده است!این هم یادم مانده است که به دختر همسایه مان که آمده

بود رخت خواب هاشان را پهن کند و از لب بام مرا صدا کرد محلی نگذاشتم.خودم

را به خواب زدم و جوابش را ندادم.خودم هم نمی دانم چرا اینکار را کردم، ولی

دشکم آنقدر خنک بود که نمی خواستم از رویش تکان بخورم .بعد که دختر همسایه مان

پایین رفت ، من بلند شدم و روی رخت خوابم نشستم ، به چه چیزهایی فکر می کردم

، یک مرتبه به صرافت افتادم ، به صرافت این افتادم که مدت هاست دلم می خواهد

یواشکی بروم و روی رختخواب پدرم دراز بکشم.هنوز جرات نداشتم آرزو کنم که

روی آن بخوابم.فقط می خواستم روی آن دراز بکشم.رخت خواب پدرم را تنهایی

آن طرف بام می انداختیم. من و مادرم و بچه ها این طرف می خوابیدیم و رخت خواب

برادرم را که دو سال بزرگتر از من بود آن طرف ، آخر ردیف رخت خوابهای خودمان

می انداختیم.همچه که این خیال به سرم زد، باز مثل همیشه اول از خودم خجالت کشیدم

و نگاهم را از سمت رخت خواب ها پدرم برگرداندم.بعد هم خوب یادم هست که

مدتی به آسمان نگاه کردم.دو سه تا ستاره هم پریدند.ولی نمی شد.پاشدم و آهسته

آهسته و دولا دولا برای این که سرم در نور چراغ های حیاط نیفتد ، به آن طرف رفتم

و کنار رختخواب پدرم ایستادم.تنها رخت خواب او ملافه داشت.خوب یادم است.

هر شب وقتی رخت خوابش را پهن می کردم ، دشک را که می تکاندم و متکا را

بالای آن می گذاشتم و لحاف را پایینش جمع می کردم ، یک ملافه سفید و بزرگ هم

داشت که روی همه اینها می انداختیم و دورو برش را صاف می کردیم.سفیدی

ملافه رخت خواب پدرم ، در تاریکی هم به چشم می زد و هرشب این خیال

را به سر من می انداخت.هر شب مرا به هوس می انداخت.به این هوس که

یک چند دقیقه ای ، نیم ساعتی ، روی آن دراز بکشم.به خصوص شب های

چهارده که مهتاب سفیدتر بود و مثل برف بود.چه قدر این خیال اذیتم

می کردم!اما تا آن شب ، جرات این کار را نکرده بودم .نمی دانم چه بود

کسی نبود که مرا ببیند.کسی نبود که مرا ببیند.اگر هم می دید ، نمی دانم مگر

چه چیز بدی در این کار بود.ولی هروقت این خیال به سرم می افتاد،

ناراحت می شدم.صورتم داغ می شد.لب هایم می سوخت و خیس  عرق

می شدم و نزدیک بود به زمین بخورم.کمی دودل می ماندم و بعد زود خودم

را جمع و جور می کردم و به طرف رخت خواب های خودمان فرار می کردم

و روی دشک خودم می افتادم .یک شب ، چه خوب یادم مانده است، گریه هم

می کردم.بعد خودم از این کارم خنده ام می گرفت و حتی به خواهرم هم نگفتم.

اما چه قدر خنده دار بود گریه آن شب من!وقتی روی رخت خواب خودم افتادم ،

مدتی گریه کردم و بین خوب و بیداری بودم که خواهرم آمد بالا و صدایم کرد

که شام یخ کرد.آن شب هم وقتی این خیال به سرم افتاد، اول همان طور

ناراحت شدم.سفیدی رخت خواب پدرم را هرشب به خواب می دیدم.

ولی مگر جرات داشتم به آن نزدیک شودم؟اما آن شب نمی دانم چه طور

شد که جرات پیدا کردم.مدتی پای رخت خوابش ایستادم و به ملافه

سفیدش و به دشک بلندش نگاه کردم و بعد هم نفهمیدم چه طور شد یک

مرتبه دلم را به دریا زدم و خودم را روی رخت خواب پدرم انداختم.

ملافه خنک خنک بود و پشت من تا پایین پاهایم آنقدر یخ  کرد که حالا هم

وقتی به فکرش می افتم ، حظ می کنم .شاید هم از ترس و خجالت

وحشت کردم که اینطور یخ کردم.ولی صورتم داغ بود و قلبم تند می زد.

مثل این که نامحرم مرا دیده باشد.مثل وقتی که داشتم سرم را شانه

می کردم و پدرم از در وارد می شد و من از ترس و خجالت وحشت

می کردم ولی خجالتم زیاد طول نکشید.پشتم گرم شد.عرقم بند آمد

و دیگر صورتم داغ نبود .ومن همان طور که روی رخت خواب پدرم

طاقباز افتاده بودم ، خوابم برد.برادرم مدرسه می رفت و تنها من در کارهای

خانه به مادرم کمک می کردم.خستگی از کار روز و رخت خواب ها را

که پهن کرده بودم ، مرا از پا درآورده بود و نمی دانم آن شب اصلا

چه طور شده بود که من خواب دیو پیدا کرده بودم.هروقت به فکر آن شب

می افتم ، هنوز از خجالت آب می شوم و مو برتنم راست می شود.من

که دیگر نفهمیدم چه اتفاقهایی افتاد.فقط یک وقت بیدار شدم و دیدم لحاف

پدرم تا روی سینه ام کشیده شده است و مثل این که کسی پهلویم خوابیده

است.وای!نمی دانید چه حالی پیدا کردم !خدایا!یواش اما با عجله

تکان خوردم و خواستم یک پهلو بشوم .ولی همان تکان را هم نیمه کاره ول

کردم و خشکم زد و همان طور ماندم .سرتاپایم خیس عرق شده بود و تنم

داغ داغ بود و چانه ام می لرزید.پاهایم را یواش یواش از زیر لحاف پدرم

درآوردم و توی سینه جمع کردم. پدرم پشتش را به من کرده بود و یک

پهلو افتاده بود.دستش را زیر سرش گذاشته بود و سبیل می کشید.و من

که نتوانستم یک پهلو شوم، دود سیگارش را می دیدم که از بالای سرش بالا

می رفت.از حیاط نور چراغ های روضه بالا نمی آمد . سروصدایی

هم نبود.فقط صدای کاسه بشقاب از روی بام همسایه مان-که دیر و همان

روی بام شام می خوردند-می آمد.وای که من چه قدر خوابیده بودم!چه طور

خوابم برده بود!هنوز چانه ام می لرزید و نمی دانستم چه کار کنم .بلند شوم؟

چطور بلند شوم ؟همان طور بخوابم؟چطور پهلوی پدرم همانطور بخوابم؟دلم

می خواست پشت بام خراب شود و مرا باخودش پایین ببرد.راستی چه حالی

داشتم !در این عمر چهل ساله ام ،حتی یک دفعه هم این حال به من دست

نداده است.اما راستی چه حال بدی بود!دلم می خواست یک دفعه نیست

بشوم تا پدرم وقتی رویش را برمی گرداند، مرا در رختخواب خودش

نبیند.دلم می خواست مثل دود سیگار پدرم -که به آسمان می رفت و پدرم

به آن توجهی نداشت-دود می شدم و به آسمان می رفتم.و پدرم مرا نمی

دید که این طور بی حیا، روی رخت خوابش خوابیده ام.وای که چه حالی

داشتم!کم کم باد به پیراهنم ، که از عرق خیس شده بود ، می خورد و

سردم شده بود.ولی مگر جرات داشتم از جایم تکان بخورم ؟هنوز همان

طور مانده بودم. نه طاقباز بودم و نه یک پهلو.یک جوری خودم را نگه

داشته بودم.خودم هم نمی دانم چه جور بود،ولی پدرم هنوز پشتش به من

بود و دراز کشیده بود و سیگارش را دود می داد.بعضی وقت ها که به

فکر این شب می افتم ، می بینم اگر پدرم عاقبت به حرف نیامده بود ، من

آخر چه می کردم!مثل این که اصلا قدرت هیچ کاری را نداشتم و حتما

تا صبح همان طور می ماندم و از سرما یا ترس و خجالت خشکم می زد.

اما بالاخره پدرم به حرف آمد و همان طور که سبیلش به دهنش بود، از لای

دندانهایش گفت:

« دخترم !تو نماز خوندی؟»

من نماز نخوانده بودم .همان از سر شب که بالا آمده بودم، دیگر پایین نرفته

بودم .ولی اگر هم نماز خوانده بودم، می باید در جواب پدرم دروغ می گفتم

و می گفتم که نماز نخوانده ام.بالاخره این هم خودش راه فراری بود و

می توانست مرا خلاص کند.اما به قدری حال خودم از دستم رفته بود و ترس

و خجالت به قدری آبم کرده بود که اول نفهمیدم در جواب پدرم چه گفتم .ولی

بعد که فکر کردم،یادم آمد.مثل این که در جواب گفته بودم :

« بله نماز خوانده م.»

ولی بالاخره همین سوال و جواب ، وسیله این را به من داد که در یک چشم به هم

زدن بلند شوم و کفش هایم را دست بگیرم و خودم را از پله ها پایین بیندازم .

سوال پدرم مثل این که مرا از جا کند.راستی از پلکان خود را پایین انداختم و وقتی

توی ایوان ، مادرم رنگ و روی مهتابی مرا دید ، وحشتش گرفت.و پرسید :

« چرا رنگت این جور پریده ؟»

و من وقتی برایش گفتم ، خوب یادم است که رویش را تند از من برگرداند و

همان طور که از ایوان پایین می رفت ، گفت :

« خوب دختر ، گناه کبیره که نکردی که!»

اما من تا وقتی که شامم را خوردم و نمازم را خواندم ،هنوز توی فکر بودم و

هنوز از خودم و از چیز دیگری خجالت می کشیدم.مثل این که گناه کرده بودم.

گناه کبیره.مثل این که رخت خواب پدرم مرد نامحرمی بوده است و مرا دیده.

این مطلب را از آن وقت ها همین طور بفهمی نفهمی درک می کردم.اما حالا

که فکر می کنم ، می بینم ترس و وحشتی که آن وقت داشتم ، خجالتی که مرا

آب می کرد ، خجابت زنی بود که مرد نامحرمی بغلش خوابیده باشد.وقتی بعد

از همه ، دوباره بالا رفتم و آهسته توی رخت خواب خودم خزیدم و لحاف را

تا دم گوشم بالا کشیدم ، خوب یادم است مادرم پهلوی پدرم نشسته بود و می گفت:

« اما راسی هیچ فهمیدی که دخترت چه وحشت کرده بود؟به خیالش معصیت

کبیره کرده !»

و پدرم ، نه خندید و نه حرفی زد.فقط صدای پکی که به سیگارش زد، خیلی

کشیده و دراز بود و من از آن خوابم برد.