هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

شهادت امام علی علیه السلام

 

 

هر چند زخم کاری روی سرم شدی
اما علاج این دل زخمی ترم شدی

ای تیغ... حاجتم که روا شد... ولی بدان
تیری به قلب غم زده? دخترم شدی

یک تن در این دیار وفای تو را نداشت
در دست دشمن آمدی و یاورم شدی

اما نه... ضربه ای که زدی رنگ کوچه داشت
آیا تو در مدینه وبال پرم شدی؟

یادت که هست... حائل در بود و با قلاف
شلاق برگ های گل پرپرم شدی

یاری قنفذ آمدی و بین کوچه ها
زخم کبود بازوی نیلوفرم شدی
***
می بینم آن زمان که به دستان حرمله
تیری سه شعبه در گلوی اصغرم شدی

می بینم آن زمان که تو در هیبت عمود
روزی خراب بر سر آب آورم شدی
***محمد علی بیابانی***

حکمت در توجه به مسائل عالى الهى‏

حکمت در توجه به مسائل عالى الهى‏

عارف بزرگ سید احمد موسوى حایرى مى‏گوید:

طالب حضرت حق جلّ و علا را شایسته آن است که چون عزم به خوابیدن نماید، محاسبه اعمال و افعال و حرکات و سکنات صادره از خود را از بیدار شدن شب سابق تا آن زمان تماماً و کمالًا نموده و از معاصى و اعمال ناشایسته واقعه از خود، پشیمان شده و توبه حقیقى نموده و تصمیم بگیرد که انشاء اللّه در مابعد عود ننموده، بلکه تلافى و تدارک آن را در ما بعد بنماید و متذکر شود که:

«ألنَّوْمُ أخُ الْمَوْتِ».

خواب برادر مرگ است.

[اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها] .

و خداست که روح [مردم‏] را هنگام مرگشان به طور کامل مى‏گیرد و روحى را که [صاحبش‏] نمرده است نیز به هنگام خوابش [مى‏گیرد].

تجدید عهد به ایمان و شهادتین و عقاید حقه نموده، با طهارت رو به قبله «کما یجعل المیت فى قبره» به نام خدا استراحت نموده و به مقتضاى آیه شریفه در مقام تسلیم روح خود به حضرت دوست جلّ و علا بر آمده بگوید:

این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست‏

 

روزى رخش ببینم و تسلیم وى کنم‏

   

مشغول توجه به حضرت حق جلّ و علا و تسلیم خود به او شده تا او را خواب برباید و ملتفت آن باشد که چون خواب رود به سراسر وجودش از روح و بدن در قبضه قدرت حضرت حق جل و علا خواهد بود، بحدى که حتى از خود غافل و بى‏شعور مى‏شود و اگر اعاده روح به بدن نفرماید، موت حقیقى خواهد بود، چنان که در آیه شریفه مى‏فرماید:

[فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى‏] .

و خداست که روح [مردم‏] را هنگام مرگشان به طور کامل مى‏گیرد و روحى را که [صاحبش‏] نمرده است نیز به هنگام خوابش [مى‏گیرد].

چه بسیار کسانى که خوابیدند و بیدار نشده، تا روز قیامت سر بر نداشتند، پس امید برگشتن به دنیا دوباره نداشته باشد مگر به تفضل جدیدى از حضرت حق جل و علا و در بر گردانیدن روح او را به بدن به لسان حال:

[قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ‏] .

پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصیرهایى که از من سر زده به دنیا] بازگردان؛* امید است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنیا] واگذاشته‏ام کار شایسته‏اى انجام دهم.

لهذا چون از خواب برخیزد، اولًا متذکر نعمت اعاده روح که به منزله حیات تازه‏اى است از حضرت حق جلّ و علا شده، حمد و شکر الهى بر این نعمت چنان که فرموده و سجده شکرى بر این نعمت چنان‏که حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود ادا نموده، ملتفت آن شود که چندین هزارها این خواهش را از او درخواست نموده و به غیر از:

[کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها] .

[به او مى‏گویند:] این چنین نیست [که مى‏گویى‏] بدون تردید این سخنى بى‏فایده است که او گوینده آن است.

جوابى نشنیده‏اند.

کمال مرحمت از حضرت حق جلّ و علا درباره او شده که خواهش او را اجابت فرموده و او را دوباره به دنیا ارجاع فرموده، این حیات تازه را غنیمت شمرده و کمال همت بر آن گمارد که انشاء اللّه تعالى تجارت رابحه نموده که براى دفعه دیگر که به این سفر رود او را مدد حیات ابدى بوده باشد.

و پوشیده مباد بر طالب حق جلّ و علا که علاوه بر این که سایر اشیا و موجودات غیر از حضرت حق جلّ و علا در معرض فنا و زوال هستند و لهذا شایسته مطلوبیت نیست، ممکن بما هو ممکن را هیچ موجودى نافع و مفید نیست جز حضرت حق جلّ و علا، چه هر آنچه به حضرت او جلّ و علا در قبضه قدرت اوست جلّ و علا و لهذا هیچ موجودى غیر از او نه در زمین و نه در آسمان و نه در دنیا و نه در آخرت شایسته مطلوبیت براى شخص عاقل و دانا نیست.

و اگر فرض شود که شخص عاقل چیزى غیر از او طلب نماید، پس بالضرورة والیقین مطلوب بالذات نخواهد بود، بلکه مطلوب بالغیر خواهد بود، مانند مطلوبیت دین و ایمان و آخرت و محبت و معرفت او جل و علا و دوستان او چون پیامبر و ائمه هدى علیهم السلام و عبودیت و طاعت نسبت به او و ایشان علیهم السلام و رضا و تسلیم و سایر اخلاق محموده و ملکات پسندیده که محبوبیت و مطلوبیت و مفید بودن آن‏ها به اعتبار اضافه به حضرت اوست جل و علا نه علاقه بالذات و فى نفسه به آن‏ها.

لهذا شایسته براى عاقل چنان است که صرف نظر و همت طلب از جمیع اشیا غیر از او نموده و به مقتضاى:

[قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ‏] .

بگو: خدا، سپس آنان را رها کن.

همت طلب را منحصر در او نموده و او را بذاته و بنفسه قرار داده بگوید:

ما از تو نداریم به غیر از تو تمنا

 

حلوا به کسى ده که محبت نچشیده‏

   

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را.

پس غنیمتى در این حیات تازه جز از طلب او جل و علا منظور نداشته باشد و در تمام آنات و لحظات و حرکات و سکنات نظر به او جل و علا داشته و او را حاضر و ناظر در جمیع اوقات بداند، تا وقت خوابیدن در شب آینده.

و از این بیان معلوم مى‏شود که قبیح‏ترین قبایح براى چنین کسى صرف همت نمودن است به مشتهیات و مستلذات و امور معاش خود مانند بطن و فرج و غیر ذلک.

و لذا شایسته است بالمره غفلت از امور مزبوره نموده و به هیچ وجه التفات به امورات مذکوره ننماید و اگر از باب ضعف نفس قهراً التفات به امورات مزبوره بشود. چون نه از او و نه از غیر او جز از حضرت حق جلّ و علا کارى برنمى‏آید، پس امورات خود را تسلیم و تفویض به حضرت او جلّ و علا نماید.

به جد و جهد چو کارى نمى‏رود از پیش‏

 

به کردگار رها کرده به مصالح خویش

   

بر بنده بندگیست و روزى و سایر مصالح بر عهده آقاى اوست و اقبح قبایح دست بر داشتن از بندگى و اهتمام او در امور خویش (بالاستقلال و بدون توکل و هماهنگى با دستورهاى الهى در کلیه امور) مى‏باشد.

پس لازم و واجب بر طالب حق، کمال اهتمام است در اطاعت و بندگى و رفتن به حضور و دربار او جل و علا به کمال شوق و تضرّع و تذلّل و ابتهال و چون توجه‏ به حضرت او به قلب است و حضور و ظهور و جلوه‏گاه او جلّ جلاله قلب است، بلکه در تمام موجودات مظهرى و مجلایى اتم و اکمل از قلب مؤمن براى او جلّ و علا نیست که:

لا یَسَعُنى أرْضى وَلا سَمائى وَلکِن یَسَعُنى قَلْبُ عَبْدِىَ الْمُؤمِنُ‏ .

زمین و آسمانم، گنجایش تجلى حقیقى مرا ندارد، اما دل بنده مؤمنم داراى چنین گنجایش و وسعتى است.

آسمان بار امانت نتوانست کشید

 

قرعه فال به نام من دیوانه زدند

   

[إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ‏] .

یقیناً ما امانت را [که تکالیف شرعیه سعادت بخش است‏] بر آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها عرضه کردیم و آن‏ها از به عهده گرفتنش [به سبب این که استعدادش را نداشتند] امتناع ورزیدند و از آن ترسیدند و انسان آن را پذیرفت.

کمال اهتمام طالب بعد از توجه به حضرت حق جل و علا که تعبیر از آن به ذکر مى‏شود، معرفت و نفس است که تعبیر مى‏شود به تفکر و انفس که:

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ.

هر کس خود را بشناسد خدا را مى‏تواند بشناسد.

 [وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ‏] .

و [نیز] در وجود شما [نشانه‏هایى است‏] آیا نمى‏بینید؟

[سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ‏] .

به زودى نشانه‏هاى خود را در کرانه‏ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا براى آنان روشن شود که بى‏تردید او حق است.

لهذا، طالب حق را به غیر از دل و دلبر کارى نیست، بلى من باب المقدمه بر او لازم است تطهیر و تنظیف قلب از ارجاس و انجاس که مقصود اخلاق رذیله بوده باشد، بلکه از ما سواى حق جلا و علا که تعبیر از آن مى‏شود به تخلیه و آرایش قلب و صیقل دادن آن است به اطاعات و عبادات و صفات حسنه و اخلاق کریمه تا قابلیت ظهور حضرت حق جل و علا را بیابد که تعبیر از آن مى‏شود به تجلیه و تحلیه.

[إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً] .

جز این نیست که همواره خدا مى‏خواهد هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت [که به روایت شیعه و سنى محمّد، على، فاطمه، حسن و حسین علیهم‏السلام‏اند] برطرف نماید و شما را چنان که شایسته است [از همه گناهان و معاصى‏] پاک و پاکیزه گرداند.

فدایت! اگر عمل کنى همین قدر بس است و اگر عاملى نباشد، درد و غصه در دل باشد بهتر از آن است که عبث اظهار کند و کسى گوش به درد دل او نکند.