هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

مشروطیت

اینها بر بچ مشروطیت هستن

اما نسخه ی اصلی فرمان مشروطیت

عشقت

من عشقت رو به همه دنیا نمیدم حتی یادت رو به کوه ودریا نمیدم،با تو می مونم واسه همیشه..... خاطرات تورو چه خوب چه بد حک میکنم ،توی تنهاییام فقط به تو فکر می کنم، با تو می مونم واسه همیشه.....اما عشق واقعی کجاست؟؟؟؟؟

دل تنگی

خیلی دلم واسه اون کسی تنگ شده که من هر جا که میرم اسمشو یادشو با خودم میبرم کسی که تک تک سلولهای بدنم وجودشو میطلبه وفریاد میزنه.کسی که قرار نبود بیادو چه زیبا میشه وقتی کسی بیاد که اصلاْ قرار نبود بیادو زیباتر اونه که بمونه و موندگار بشه.

رفتی

رفتی خاطره های تو نشسته تو خیالم بی تو من اسیر دست آرزوهای محالم یاد من نبودی اما من به یاد تو شکستم غیر تو که دوری از من دل به هیچ کسی نبستم یاد من باش تا بتونم همیشه برات بخونم بی تو وعطر تن تو یه چراغ نیمه جونم.

ایمان

من اگر روح پریشان دارم . من اگر غصه هزاران دارم . به تن و زندگیم زخم فراوان دارم . به تو و دوستی تو ایمان دارم.

آرزوها

سلام .....

امیدوارم هر جا که هستید خوش باشید وهمیشه به آرزوهاتون برسید.

میگن وقتی خیلی دلت پره برو با یکی در دل کن تا کمی از فشار اعصاب کم شه.

من هم میگم تو این دور زمونه آدم نمی تونه به چشمهاشم اعتماد کنه میری با یکی در دل کنی فردا می بینی تو خیابون که را میری همه چپ چپ نگات می کنن می فهمی که طرف دردلهای خصوصی تورو باذکر شخصیت تو به ملت گفته وتوهم سوژه شدی.

ولی من میگم تو دنیای اینترنت فقط همین یک چیز خوبه که کسی کسی رو نمی شناسه ویا اگر هم به اسم بشناسه به چهره اصلا نمی شناسه .

من می خوام  شما با من در دل کنید واگر خودتون خواستین بدون ذکر پست الکترونیک و یا ادرس وبلاگتون در دلهای جالب رو تو وبلاگ نمایش بدیم تا هم یه ذره خودمون رو تخلیه کنیم وهم ببینیم آِرزوها ودر دلهای افراد گوناگون چیه.

 لطف کنید وحتما در بخش نظرات در دلهای خود رو بنویسید وبنویسید که من اونها رو نمایش بدم یا نه. 

با تشکر اکبر......... 

پرنده ی آبی

پرندة آبی

یکی بود؛ یکی نبود. در روزگار قدیم پادشاهی بود که اجاقش کور بود و هر قدر نذر و نیاز کرده بود صاحب فرزند نشده بود.

روزی از روزها, پادشاه در آینه نگاه کرد ودید ریشش سفید شده. از غصه آه کشید و آینه را محکم زد زمین. در این موقع درویشی آمد تو. گفت «قبلة عالم به سلامت! چرا افسرده حالی؟»

پادشاه گفت «ای درویش! چرا افسرده حال نباشم. ریشم سفید شده, ولی هنوز صاحب فرزند نشده ام.»

درویش سیبی از پر شالش درآورد داد به پادشاه و گفت «نصف این را خودت بخور و نصف دیگرش را بده زنت بخورد. نه ماه و نه روز و نه ساعت بعد زنت پسری به دنیا می آورد که باید شش ماه در بغل نگهش دارید و او را زمین نگذارید وگرنه رویش را دیگر نمی بینید.»

ادامه...

بزی

بزی

روزی بود؛ روزگاری بود. خیاطی بود که در این دار دنیا سه پسر داشت و هر سة آن ها در دکان خیاطی وردستش بودند.

روزی از روزها, خیاط بزی خرید و با پسرهاش قرار گذاشت هر روز یکی از آن ها بز را ببرد صحرا بچراند تا صبح به صبح شیرش را بدوشند و قاتق نانشان کنند.

روز اول, پسر بزرگ بز را برد صحرا تو سبزه ها چراند و غروب که شد از بزی پرسید «بزی! خوب سیر شدی؟»

بز گفت «بله! آن قدر خورده ام که تو دلم به اندازة‌یک برگ جای خالی باقی نمانده.»

ادامه...

عنوان کتاب: به دنبال فلک

به دنبال فلک

مرد فقیری بود که آه در بساط نداشت و به هر دری که می زد کار و بارش رو به راه نمی شد. شبی تا صبح از غصه خوابش نبرد. نشست فکر کرد چه کند, چه نکند و آخر سر نتیجه گرفت باید برود فلک را پیدا کند و علت این همه بدبختی را از او بپرسد.

خرت و پرت مختصری برای سفرش جور کرد؛ راه افتاد رفت و رفت تا در بیابانی به گرگی رسید. گرگ جلوش را گرفت و گفت «ای آدمی زاد دوپا! در این بر بیابان کجا می روی؟»

ادامه...

حال

کجایند اون همه دل سوز در این هنگامه ماتم که رفتند و رها کردند من و ما را به حال هم

 

 

 

 

 

 

 

دل شکستن

اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکنی