هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

اعتراف

اعتراف

 

آدم گفت:

تقصیر من نبود .

خودت خواستی.

میتوانستی همانجا شکایت کنی که....

میتوانستی بار گناه به دوش نکشی.میتوانستی سکوت نکنی .

تقصیر خودت بود.

خودت خواستی همسفرم شوی والا من ....

اما...اما چقدر خوب شد که همراهم آمدی . آخر بدون تو.....

اما باز هم میگویم این تقصیر من نبود. خودت خواستی.

مگرغیر از این بود که میتوانستی به درگاه خدا شکایت کنی.

که تو نبودی......

که من بودم   .من......

 

آآآآآآه... من بودم با طعم میوه ای که سالهاست زیر زبانم مانده .

اما چقدر خوب شد که نگفتی .

.

حوا؟؟

.

.

.

.

حوا رفته بود.

تبریک

حلول ماه مبارک رمضان را به تمام شیعیان جهان مخصوصا مسلمانان ایران عزیز تبریک می گوییم.

ازدواج موقت

{ به نام خدا }

ازدواج موقت قانونی، یکی از راه‌‏های کاهش معضل زنان خیابانی است
بحث زنان خیابانی
همیشه در حد حرف باقی مانده است

معاون اجتماعی سازمان بهزیستی,در تاریخ  تاریخ :02/11/1384 اعلام کرد: ازدواج موقت به صورت قانونی و چارچوب‌‏بندی شده، یکی از راه‌‏های کاهش معضل زنان خیابانی است.

روسپی‌‏گری، منحصر به زمان و مکان خاصی نیست و این بحث ادامه‌‏دار خواهد بود.
وی افزود: بحث زنان خیابانی گاه آشکار است و گاه ناپیدا و با توجه به فرهنگ جوامع فرق دارد و همین موضوع منجر به نگاه‌‏های متفاوت مسوولان کشورها به بحث روسپی‌‏گری می‌‏شود.
به گفته خباز, کشورهای غربی به بحث روسپی‌‏گری نگاه راحت‌‏تری دارند ؛ اما در اسلام به این معضل توجه ویژه‌‏ای شده و نگاه عمیق‌‏تر به آن می‌‏شود.
وی تصریح کرد: در 27 ساله پس از انقلاب، هر گاه یکی از مسوولان در زمینه معضل زنان خیابانی حرفی زده با حساسیت‌‏های غیرمنطقی زنان و جوسازی گروه‌‏های سیاسی و برخی افراد ناآگاه روبه‌‏رو شده است.
وی یادآور شد: به دلیل برخورد مغرضانه برخی افراد, مطرح شدن بحث زنان خیابانی همیشه در حد حرف باقی‌‏مانده و عملیاتی شدن برنامه‌‏ها، روی زمین مانده است.
معاون اجتماعی سازمان بهزیستی, با اشاره به آگاهی مسوولان، گفت: بزرگان و مسوولان کشور با توجه به اخبار محرمانه‌‏ای که دریافت می‌‏کنند، اطلاعات کافی در زمینه معضل زنان خیابانی دارند و در جریان عمق فاجعه قرار دارند.
وی خاطرنشان کرد: هرگاه مباحثی برای برطرف کردن این معضل مطرح شده از سوی برخی افراد ناآگاه و مغرض، مساله منتفی و بلافاصله اقدام به پاک کردن صورت مسئله شده است.
به گفته خباز, پاک کردن صورت مسئله معضل زنان خیابانی، مانند این است که بیماری سرطان یک فرد را کتمان کنیم و به پنهان کردن آن بپردازیم تا این بیماری رشد کرده و باعث مرگ وی شود.
وی افزود: چند باری هم که بحث زنان خیابانی در رسانه‌‏ها مطرح شد, افرادی که مطرح‌‏کننده بحث بوده‌‏اند, آن‌‏قدر مورد هجمه قرار گرفته‌‏اند که عقب نشسته و سکوت را برگزیدند.
خباز معتقد است: اول باید مشخص شود که مسوولان وجود معضل زنان خیابانی در جامعه را می‌‏پذیرند یا نه و سپس به فکر راه‌‏حلی برای آن باشیم.
وی تصریح کرد: در صورتی‌‏که مسوولان وجود معضل مذکور را تایید کنند، دو راه‌‏حل برای این مشکل وجود دارد, یکی این‌‏که از مدل اروپایی‌‏ها استفاده کنیم که این شیوه به دلیل تفاوت فرهنگ و نگاه به این پدیده در دو فرهنگ اسلام و غرب، امکان‌پذیر نیست.
معاون اجتماعی سازمان بهزیستی, یادآور شد: بهترین شیوه برخورد با این معضل مدل اسلامی آن است که این مدل نیز شامل چهار مرحله سامان‌‏دهی و تسهیل امر ازدواج, قانونمند شدن ازدواج موقت،‌‏ رفع مشکل اقتصادی زنانی که به دلیل نیاز مالی اقدام خودفروشی می‌‏کنند و نیز برخورد قانونی و پلیسی با افراد فاسد و مغرض در این زمینه می‌‏شود.
وی، با اشاره به ضرورت ساماندهی ازدواج, گفت: مسوولان باید مسیر ازدواج جوانان را تسهیل کنند تا بتوانیم از این طریق ازدواج جوانان را سامان‌‏مند کنیم.
خباز خاطرنشان کرد: ازدواج موقت دومین مرحله برطرف کردن معضل زنان خیابانی است ؛ اما تاکنون کسی جرات نکرده طرح مساله کند , در حالی‌‏که این کار سنت پسندیده رسول خدا است.
به اعتقاد وی, اسلام اجازه ازدواج موقت داده ؛ اما نه به روش امروزی ؛ بلکه با روش کاملاً قانونمند و چارچوب‌‏دار به گونه‌‏ای که اصل موضوع به تصویب مجلس رسیده و تمامی شرایط آن ذکر شود.
خباز افزود: در این قانون باید حقوق زنان و تکلیف فرزندان احتمالی و ارث این فرزندان چنین ازدواجی کاملاً روشن و واضح مطرح شود.
معاون اجتماعی سازمان بهزیستی, با اشاره به این‌‏که به دلیل برخوردهای غیرمنطقی با این معضل، کسی جرات مطرح کردن این بحث را ندارد, گفت: برخی افراد ناآگاه با جوسازی‌‏های خود برروی مساله سرپوش می‌‏گذارند و اجازه عنوان و حل کردن آن را نمی‌‏دهند.
وی یادآور شد: مرحله نهایی این طرح برخورد قانونی و پلیسی با افراد فاسد است, کسانی که قصد دارند، با این کار به مقاصد مالی خود برسند و جامعه را به فساد و تباهی بکشانند.
خباز, شکل‌‏گیری باندهای فساد و فحشا را با انگیزه‌‏های مادی عنوان کرد و گفت: باید با افرادی که اقدام به تشکیل چنین مراکزی کرده و جامعه را به فساد می‌‏کشانند، برخورد قانونی کنیم.

برگرفته از :   http://www.ilna.ir

 

عکس های یانگوم

اینم از عکس های یانگوم



سلام رفقا من رو ببخشید که نمی دونستم بخش نظر دهی وبلاگم خرابه حالا قالب رو عوضش کردم خوشتون میاد البته این قالب موقت خلاصه من رو ببخشید و حالا نظر بدین.

امتحان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امتحانات زندگی

بعضی وقتا خودمون باعث بوجود اومدنشون هستیم

بعضی وقتا باید(حتما)امتحان بدی...

بعضی وقتا تاثیری برامون نداره...

بعضی وقتا هم قبولیمون با نشدنمون فرقی نداره!!!

نمیدونم  چرا  همیشه توی خواب و خیالمون فکر

میکنیم همیشه ما هستیم که قبول میشیم . ! ؟

نمیدونم چرا بعضی ها هم توی خواب و خیالشون

فکر میکنن همیشه اونا هستن که مردودن  . ! ؟

کمک های اولیه ی ورزشی

سلام دوستان خوبم ممنون از این که نظر می دید ومن رو راهنمایی می کنید من می دونم اکثر شما عاشق پیشه و باحال هستید ولی از مدت ها پیش که مطلب پزشکی نذاشته بودم حالا اینم یدونه مطلب پزشکی که البته اپلود شده تا زیاد جا نگیره.

کمک های اولیه ورزشی (یخ درمانی)

کمک های اولیه ورزشی در ضایعات عضلانی اسکلتی

سیستم عضلانی اسکلتی یکی از دستگاههایی است که معمولاً هنگام انجام فعالیت های مختلف ورزشی بیش از سایر ارگانها در معرض آسیب های گوناگون می باشد . هنگام بروز ضایعه در این سیستم نخستین واکنش بدن بصورت التهاب تظاهر می کند که درد ، تورم ، اسپاسم عضلانی ، خونریزی و محدودیت حرکتی ...برخی از نشانه های آن می باشد . لذا هنگام وقوع چنین آسیب هایی انجام یکسری اقدامات اولیه درمانی ضرورت ‍پیدا می کند که معمولاً مربیان تیم های ورزشی و پزشکیاران مسئول ارائه این خدمات می باشند .

مهمترین کمک های اولیه در آسیب های ورزشی درPRICEخلاصه شده است که مشتمل است بر :  

ادامه...

جک

زن زندگی شما کدوم ایناس

زن مدل هارد دیسک: همه چی یادش می‌مونه، تا ابد

زن مدل رم (RAM): از دل برود هر آن که از دیده برفت!

 زن مدل ویندوز: همه می‌دونن که هیچ کاری رو درست انجام نمی‌ده، ولی کسی نمی‌تونه بدون اون سر کنه

زن مدل اکسل: می‌گن خیلی هنرها داره ولی شما فقط برای چهار نیاز اصلی‌تون ازش استفاده می‌کنین

زن مدل اسکرین سیور: به هیچ دردی نمی‌خوره ولی حداقل حوصله آدم باهاش سر نمی‌ره

زن مدل سِروِر (Server): هر وقت لازمش دارین مشغوله

زن مدل مولتی‌مدیا: کاری می‌کنه که چیزهای وحشتناک هم خوشگل بشن

زن مدل سی‌دی درایو: هی تندتر و تندتر می‌شه

زن مدل ئی‌میل: از هر ده‌تا چیزی که می‌گه، هشت‌تاش بی‌خوده

زن مدل ویروس: به نام «عیال» هم معروفه. وقتی که انتظارش رو ندارین، از راه می‌رسه، خودش رو نصب می‌کنه و از همه منابعتون استفاده می‌کنه. اگر سعی کنین پاکش کنین، یک  چیزی رو از دست می‌دین، اگه هم سعی نکنین پاکش کنین، دار و ندارتون رو از دست می‌دین!

اون چیه که درازه ، همیشه ایستاده ، همیشه تف میندازه؟

زیاد به مغزتون فشار نیارید علی داییه

از دید مامان بابا یه پسر خوب باید:

1.تلفن مشکوک نداشته باشه(در ضمن این کلکا که اول می دید یه پسر صحبت کنه و اینام قدیمی شده اصلا کلا اگه یه نفر چه دختر چه پسر به یه اقا پسر خوب زنگ بزنه یعنی اقا پسره دوست دختر داره)

2.درس خون باشه(یه چیز تو مایه های بچه عقدس خانوم اینا باشه یعنی از صبح تا شب درس بخونه .......در غیر این صورت دوست دختر داره که فکرش مشغوله شایدم معتاده)

3 پولکی نباشه (تا روزی 1000 تومن معقوله ولی از اون بیشتر یا دوست دختر داره یا معتاده)

4.سرشب خونه باشه (البته یه پسر خوب فقط واسه کتاب خونه باید بیرون بره.........در بقیه شرایط حتما دوست دختر داره یا معتاده)

5.در شبانه روز فقط 3 ساعت بخوابه (در غیر این صورت هم معتاده هم دوست دختر داره)

 از دید حراست دانشگاه:  

1.بالای 2 سانتی متر ریش داشته باشه(در غیر این صورت کافره)

2.پیراهنش رو شلوارش باشه (در غیر این صورت زیگوله)

3.عضو فعال بسیج باشه(در غیر این صورت دشمنه)

 از دید دخترا یه پسر خوب باید:  

1 سوار اسب باشه(اگه نباشه بی کلاسه........البته اسبه سفید باشه بهتره)

2 عاشق اونا باشه (اگه نباشه که اسکوله)

3 پولدار باشه(اگه نباشه که خداییش به چه درد می خوره؟هااااااا....اخه پسری که نتونه روزی 20000تومن خرج کنه که به درد جرز دیوار می خوره .نه؟

4 هیچ دختری رو قبل از من ندیده باشه(مگه می شه؟)

5 سریع بعد از یک ماه دوستی بیاد خواستگاری(نیاد که مخ زنی بی فایدست)

یه چند تا جک جدید...

-به ترکه میگن شما ترکی میگه نه به خدا ، بیا بگرد

 -دوتا بسیجی با هم ازدواج می کنن بچه شون می شه شهید

 -رشتیه به زنش میگه رئیسمون عوض شده از رئیس قبلی رو دست نخوری

 -از یک دکتر می پرسن خط وسط قرص برای چیه؟
میگه
که اگر قرص با آب پایین نرفت با پیشگوشتی پایین کنند!!!

-اگه گفتین فرق بین زن و سرباز در چی یه؟ سرباز وقتی تسلیم می شه، دستاشو می بره هوا ولی زن وقتی تسلیم می شه، پاهاشو می بره هوا!!!

-ملت به آمریکا پشت می کنن..قزوینی ها میرن اقامت دایم آمریکا می گیرن...

 -آخرین خبر در رشت : فرزندان تک پدر ار خدمت معاف شدند...

 -قزوینیه هفت جلد مثنوی می‌نویسه به اسم خسرو و فرهاد!

 -دوست رشتیه بهش میگه چه بچه خوشگلی داری ها !! رشتیه میگه : حالا یه کاری برای ما کردی هی منت میزاری ها

 -به عربه میگن: زن مثل چی میمونه؟ میگه: مثل وانت. صبحها باری، شبها سواری!

 -فالگیر: فردا شوهرتون میمیره!
زن: اینو که خودم میدونم. بهم بگو گیر پلیس میفتم یا نه!

-به ترکه میگن تا حالا اتوبوس هل دادی میگه نه ولی یه دفعه هول شدم تو اتوبوس دادم
-میدونید رشتیها وقتی بچه دار نمیشن چه کار میکنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب معلومه دیگه محلشونو عوض میکنن
-یه رشتیه میاد خونه میبینه زنش بدونه لباس خوابیده میگه مگه من صد بار بهت نگفتم تو خونه با لباس کار نگرد
 -یه بچه تو قزوین گم میشه
پلیس میگه از یابنده تقاضا می شود امشب که هیچی
فردا بچه رو به ما بدهدکه ما پس فردا بدیم به خانوادش
-تو آزمایش دی.ان.ای یه رشتی مشخص میشه که بچش ماله خودشه ،برای حفظ آبرو تکذیب میکنه !

 -جوایز قرعه کشی بانک تجارت شعبه قزوین
نفر سوم :۱کودک
نفر دوم: ۳ کودک
نفر اول :کلید طلایی یک مهدکودک
-به غضنفر میگن فرق کچل با هواپیما چیه ؟
میگه : کچل که فرق نداره . هواپیما هم نکته انحرافیه !!!

-رشتیه داشته زنشو میزده، به جرم تخریب اموال عمومی دستگیرش میکنن

-یه بار یه خانم باردار جیشش نمیومده میره سونوگرافی معلوم میشه نوزادش پتروس فدارکاره

دبیر زیست:عشق مرضی است که میکروب آن از طریق چشم وارد بدن می‌شود.

دبیر شیمی:عشق تنها اسیدی است که در قلب اثر دارد.

دبیر دینی:عشق یک موهبت الهی است که خداوند برای بندگانش هدیه کرده است.

دبیر ریاضی:نسبت عشق به بدن مثل نسبت خون است به بدن.

دبیر فیزیک:جوان مانند آهنربایی است که هر عشقی را به طرف خود جذب می‌کند.

دبیر ادبیات:عشق باید مانند عشق لیلی و مجنون پاک باشد.

دبیر ورزش:عشق یک توپ فوتبال است که به دروازه‌ی هر قلبی اصابت می‌کند.

دبیر تاریخ:عشق تنها پادشاهی است که در تمام قرون بر دل‌ها حکومت کرده

دانشگاه

دیروز :

- نام واحد : تهران وسط 

- تعداد دانشجون : ۵۰۰۰ راس

- مساحت زمین : ۵۰۰ متر مربع

- قوانین و مقررات دانشجویی :

۱ - استفاده از چادر بلند و گشاد مشکی تیره برای خواهران الزامی است .

۲ - استعمال شلوار لی و پیراهن آستین کوتاه و لباس آرم دار برای برادران به شدت غیر قانونی است !

۳ - آویختن زیور آلات ( از قبیل : طلا ، نقره و ... ) برای برادران ممنوع می باشد .

۴ - صحبت کردن خواهران و برادران در محیط دانشگاء و خارج از آن ممنوع است و در صورت مشاهده طرفین به حراست دانشگاء فراخوانده میشوند .

۵ - در های ورودی کلاس ها جدا میباشد و خواهران و برادران ملزمند که از در مربوط به خود وارد کلاس ها شوند .

۶ - نحوه نشستن دانشجویان در کلاس باید به گونه ای باشد که دانشجویان مونث و مذکر حداقل ۲۰ متر فاصله داشته باشند

 

- امروز :

- نام واحد : کهگیلویه و بویر احمد

- تعداد دانشجو : ۵ میلیون راس

- مساحت زمین : ۵ کیلومتر مربع

- قوانین و مقررات دانشجویی :

۱ - استفاده از مانتو ( ترجیحا بلند ) برای خواهران خیلی هم الزامی نمیباشد .

۲ - پوشیدن شلوار لی برای برادران توصیه میشود .

۳ - استفاده از زیور آلات برای عموم آزاد است !

۴ - صحبت کردن خواهران و برادران در حدی که به کثافتکاری نینجامد قانونی است .

۵ - خواهران و برادران ملزمند از هر دری که حال میکنند وارد کلاس شوند .

۶ -  نحوه نشستن دانشجویان در کلاس به خود دانشجون مرتبط میباشد و دانشگاء مازاد در این زمینه هیچ مسئولیتی را نمیپذیرد !

 

- فردا :

- نام واحد : دروازه دولاب شمال !

- تعداد دانشجو : ۵۰ میلیارد راس

- مساحت زمین : ۵۰۰  میلیون کیلومتر مربع

-  قوانین و مقررات دانشجویی :

۱ - استفاده از مایو ۱ تکه برای خواهران در محوطه دانشگاه غیر قانونی است اما در قسمت ساحل دانشگاه موردی ندارد !

۲ - از برادران عزیر خواهشمندیم با شورت وارد دانشگاء نشوند حرکت ضایعی میباشد !

۳ -  تاتو ، ال اس دی ، ال سی دی !! و دیگر موارد مشابه برای دانشجویان آزاد است ! برای رفاه حال دانشجویان محلی را به همین منظور در نظر گرفته ایم .

۴ - دانشجویان محترم ! برای هر کلاس یک در ، در نظر گرفته شده است خواهشمندیم از پنحره وارد نشوید !

۵- نحوه نشستن در کلاس به گونه ای باشد که نظم کلاس را به هم نریزد . نشستن خوهران بروی پای برادران موردی ندارد

مناجات نامه ی خواجه عبدلله رایانه

       ای HARD خدا  دلم FORMAT مکن            FILD من خالی از برکت مکن  

        

OPTION                      غمـم را خدایــا ON مکـن      FILE      اشکــم را خدایا RUN مکـن

 

DELETE                     کن شاخه های غصه را             سردی و افسردگی را هر سه را

 

JUMPER                     شادی بیار تا SET کنیم            سیستـم اندوه را RESET کنیــم

 

                    نام تو PASSWORD درهای بهشت       آدرس E-MAIL سایت سرنوشت

 

                    ای خدا روز ازل CAD داشتـی            MOUSE  بود اما مگرPAD  داشتی

 

                    گه چنــین طـــرح CD میـزنـی             عکس خود را روی آن ،جا میزنی

 

                    تا نیفتد BUG در اندیشمـــان               نخواهد شد ویروســی ریشمـان

 

                    ای خدا از بهر ما ایمن فرست             بهر دلهای پـر آتـش FAN فرست

 

                    ای خدا حرف دلم با کی زنم            HELP    می خواهم که F1 میزنــم

ویژگیهای پسران باکلاس ...

 1) برداشتن ابرو به مقدار کافی!

 2) کشیدن سیگار به همراه چوب سیگار!

3) بحث در مورد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا!

4) نگرفتن ناخن های انگشتان دست!

 5) بی اطلاعی از تماشای برنامه های تلویزیونی!

6) گوش دادن موسیقی بدون کلام!

7) نوشیدن نوشابه های انرژی زا!

 8) اظهار عدم تمایل به ازدواج!

 9) تظاهر به عصبی بودن!

  و ...

دخترا اصلا از این کارا نمی کنن!!! اصلا

1.دخترا اصلا بینی ها شون رو عمل نمی کنن
 2. هیچ وقت موهاشون رو طلایی نمی کنن مادر زادی مش شده است 
 4. هیچ وقت به هم دیگه چپ چپ نگاه نمی کنن واز حسودی نمی ترکن
 5. تمام طلا جواهراشون اصل اصله
 6. هرگز قبل از ازدواج ابر هاشون رو بر نمی دارن عمرا بردارن کی گفته بر می دارن نه بابا بر نمی دارن که مرتبش می کنن
 7. بی اجاز ه بابا مامان هیچ وقت بیرون نمی رن
 8. به بهانه کتابخونه یا درس خوندن با دوستشون که با یه پسر نمی رن بیرون باورکنین
 9. انقدر خواستگار دارن که نمی دونن به کدوم جواب بدن 
 10 . همیشه سر به زیرن اصلا به غریبه ها نگاه نمی کنن (کاش فقط نگاه بود ) 
 11. بعد ازدواج تازه می فهمن حروم شدن تفلی ها خونه بابا شون همه چی دادشتن
 12. چشماشون رو اصلا لنز نمی زارن رنگش مادر زادی سبز و آبیه و خاکستری بنفش وزرد و قرمز

کنکوری ها )

 

کنکوری‌ها به سه دسته تقسیم میشوند:

 

1- خرخونها:

موجوداتی شبه انسان، از نظر این گروه زندگی یعنی کنکور، کنکور یعنی زندگی. شک ندارم آنها یکسال تمام است که خود را در آینه ندیده اند.

در طی این یکسال حرفی جز در مورد درس و تست و کنکور از دهن آنها خارج نشده،آنها یکسال تمام است که در حال زدن خر بدبخت هستند

 و حتی در این دقایق آخر نیز دست بردار نبودند. آنها در این یک سال

شاید فقط یکی دو شب، شش ساعت خوابیده باشند به اینامید که بعد از قبولی در دانشگاه یکی دو هفته‌ای فقط بخوابند.

من به این دسته پیشنهاد میکنم از همین الان بروند و با خیال راحت بخوابند و هیچ خودش را ناراحت نکند زیرا که رتبه‌هایشان از هم اکنون فروخته شده است.

 

2-درس خونها:

انسانهایی که در طی این یکسال هم درسشان را خوانده‌اند هم خودشان را در آینه دیده‌اند، هم سریالهای آموزنده‌ی صدا و سیما را تماشا کرده‌اند و فیض برده‌اند، هم با دوست پسر یا دوست دختر خود

... (از ذکر سایر موارد به دلیل مسائل امنیتی معذورم)

 

3- بی خیالها:

گروهی هستند که اکثر آنها تحت تاثیر ترانه‌ی «خیالی نیست» قرار گرفته‌اند و در طی این یکسال کلاً بی‌خیال کنکور و درس و مدرسه شده اند. آنان بسیار باهوشتر از دو دسته‌ی اول هستند زیرا می‌دانندسؤالات کنکور شب امتحان به دستشان میرسد،  پس چه نیازی به زحمت کشیدن است.این گروه یک سال تمام خوردند و خوابیدند و آن شب زنده‌داریهای گروه اول را تحمل نکرده اند و فقط یک شب پا به پای دسته‌ی اول بیدار می‌مانند (برای خواندن سؤالات کنکور).

 

این دسته به احتمال 99 درصد به دانشگاه راه پیدا میکنند. (اون یک درصد را هم محض خنگ بودن طرف گفتم).بله، اینها آینده سازان مملکت ما هستند

مضرات امتحانات :

افزایش بار علمی به طور نا خواسته ! 

کمبود شدید خواب و کاهش زمان لالا از هفت ساعت به هفت دقیقه !

رواج فرهنگ غلط پاچه خاری برای معلمان !

(افزایش خشونت علیه حیوانات )

چپ و چول شدن چشمها بر اثر روش های غلط تقلبی !

 سردرد حاصل از تمرکز شدید برای یافتن راههای مدرن تقلب!

افزایش ادب به طور چشمگیر برای گرفتن جزوه از هر کس

می دونین چطوری میشه خانمها رو توی سنین مختلف با توپها مقایسه کرد؟

یه خانم توی سن ۱۸ سالگی مثل توپ فوتباله... ۲۲ نفر دنبالش هستن...

توی سن ۲۸ سالگی مثل توپ هاکیه... ۱۰ نفر دنبالش هستن...

توی سن ۳۸ سالگی مثل توپ گلفه... ۱ نفر دنبالشه...

توی سن ۴۸ سالگی مثل توپ پینگ پونگه... ۲ نفر هی از خودشون دورش می کنن و به طرف مقابل پاسش میدن...

توی سن ۵۸ سالگی مثل توپ جنگیه... کسی جرات نمی کنه از ۱۰ متریش رد بشه!

 

اگه بانوان گرام اعتراضی دارن نظر بدن(فحش هم پذیرفته می شود)

 

 

تبریک

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

و لقد کتبنا فی‌الزبور من بعدالذکر ان‌الارض یرثها عبادی الصالحون

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
 زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید

بنفسی انت من مغیب لم یخل منا

جانم فدای تو باد که از ما غایبی ولی ما از تو غایب نیستیم و بر ما و بر اعمال ما شاهدی.

موضوع مهدویت و مسئله حکومت جهانی آن حضرت که مأموریت بسط عدل در سراسر کره زمین را دارد از موضوعات و مباحث دل‌انگیز برای بشریت امروز می‌باشد. خصوصاً پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و و رنسانس دوباره اسلام در عرصه سیاست جهانی بشر امروز در زمانی زیست می‌کند که انواع ظلم‌ها و ستم‌ها را تحمل کرده و لی با تبلیغ مخالف آن مورد هجوم واقع می‌شود نوع نگرش امریکا و دیگر قدرتهای جهان تصرف منابع و به تاراج بردن سرمایه‌های دیگر کشورها و ملل است ولی با شعار اعطاء آزادی به دیگر کشورها هجوم می‌برند بنابراین بشریت امروز ظلمی را متحمل می‌شود که شعار ظلمه بسط دمکراسی و آزادی‌ انسان در آن سرزمینهاست. می‌توان گفت به‌دلیل ظلم مضاعف زورمداران و اربابان ثروت در جهان امروز سبب گرایش بیشتر مردم به مباحث مهدویت و ظهور منجی عالم شده است. در نقطه مقابل هم گرایش به منجی موعود در میان بشریت برای صاحبان قدرت و سلطه جهانی بسیار مخاطره‌انگیز و ترس‌آلود است برهمین اساس با این تفکر از تمام جوانب به مخالفت برمی‌خیزند و درصدد تخیلی جلوه دادن آن هستند و حال آنکه قرآن کریم وعده حتمی خداوند متعال را چنین بیان می‌دارد:

یقیناً‌ بدانید که ما در زبور «کتاب حضرت داود(علیه‌السلام)» نوشته‌ایم پس از آنکه این مطلب را در تورات نیز نوشته بودیم: که حتماً ‌بندگان صالح وارث زمین خواهند شد.

این آیة کریمه حکایت‌کننده این مطلب است که در کتابهای آسمانی زبور و تورات و قرآن موضوع حکومت انسانهای شایسته بر سراسر زمین امری حتمی‌الوقوع است زیرا وعده خداوند متعال(حق) است. روزی خواهد آمد که بندگان صالح که از نظر قرآن مسلمین راستین هستند حکومت واحد صالحان را بر همه نقاط زمین برقرار می‌سازند.

با توجه به آیه فوق و آیات دیگر از قبیل آیة ‌55 سوره نور می‌توان دریافت که خداوند حکومت واحد بر سراسر زمین را به مؤمنان و صالحان وعده داده است و این وعده درصورتی تحقق خواهد شد که امام آن صالحان و مؤمنان نیز ظهور کند و رهبری آن جامعه با شعار توحید و یکتاپرستی را برعهده گیرد همچنانکه در حدیثی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌وعلیه‌وآله) نقل شده است که حضرت فرمودند: حکومت آنها بر سراسر زمین براساس توحید و پرستش خدای یکتا و نفی هرگونه شرک است: فلا یبقی علی وجه‌الارض احد الاقال لااله‌الاالله. با توجه به اوضاع جهانی و ظلم مستمر بر بشریت امروز و از طرفی وظیفه سنگین مسلمانان در عصر حاضر به‌نظر می‌رسد مسلمانان باید بر عهد خود با امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) باقی مانده و بر آن اصرار ورزند تا مقدمات ظهور تکمیل شود و جامعه بشری لایق دیدن آن جمال بی‌مثال شود. تذکر این نکته بسیار ضروری است که کسانی می‌توانند در عصر ظهور به تکلیف و وظائف خویش عمل نمایند که در عصر غیبت به عهد و پیمان‌های خود با امام (علیه‌السلام) عمل کرده‌ باشند. اهم وظائف در زمان حاضر را می‌توان چنین برشمرد:

1. افزایش و تحکیم معرفت بیشتر و عمیق‌تر نسبت به امام(علیه‌السلام):

یوم ندعوا کل اناس بامامهم
اعرف امامک قانک اذا عرفت لم یضرک تقدم هذاالامر او تأخر

2. بازکاوی و شناسائی وظائف و تکالیف خود نسبت به حضرت ولی‌عصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)

3. یـاد حضـرت «ولا تنسنا ذکره» و حضـور در مجـالـس و مکـانهـائـی که توسل به حضرت می‌شود

4. دعا برای فرج حضرت: اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج فان ذلک فرجکم

5. تنها ولایت و سرپرستی او را پذیرفتن و دل و سر به او سپردن

6. دوری از گناهان و انجام فرائض و آراستگی به اخلاق نیکو
مـن سـره ان یـکون مـن اصـحاب القـائم، فلینتظـر ولیعمـل بـالـورع و محـاسن الاخلاق و هو منتظر

7. به مفهوم واقعی انتظار فرج داشتن

افضل اعمال امتی انتظار الفرج من‌الله عزوجل

انتظار، آماده‌باش و تحصیل آمادگی‌های لازم برای رسیدن به اهداف و خواسته‌های موردنظر است. انتظار یک حالت روحی صرف نیست بلکه با توجه به روایاتی که آن را افضل‌الاعمال یا احب‌الاعمال می‌داند یک حالت روحی جاری و ساری است که از معرفت برخاسته و به اقدام و عمل می‌انجامد که بدون جزء ‌اخیر آن حقیقت آن تحقق نمی‌یابد برهمین اساس است که گفته می‌شود: انتظار آمادگی آدمی در سه بعد شناخت،‌ عاطفه و رفتار و تحول در سه حوزه وجودی بینشی و گرایش و عمل انسان است.
طوبی لمن ادرک قائم اهل‌بیتی و مقتد به قبل قیامه...
خوشا به‌حال کسی که قائم از اهل‌بیت را درک کند و قبل از قیامش به او اقتدا و تأسی نماید. باید انسان زندگی خود را بر مدار رضایتمندی حضرت تنظیم نماید،‌ باید مهدی‌زیست بود و از عدالت‌خواهی و بسط و گسترش آن گرفته تا خوراک و پوشاک و زندگی فردی و اجتماعی و جای جای زندگی به او تأسی نمود تا بتوان منتظر واقعی بود.

8. پیروی از ولی‌فقیه زمان:
اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة‌الله علیهم.
در زمان حاضر بیشتر حملات دشمن برعلیه رکن رکین قابل اتکاء در زمان غیبت امام عصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) که همان ولایت فقیه و التزام عمل داشتن به زمان او می‌باشد. بر منتظران واقعی فرض است که از دستور امام عصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در پیروی از ولی‌فقیه زمان کوشا باشند.

نتیجه‌ آنکه:

اطاعت امام یعنی زمینه ظهور حضرت را فراهم ساختن

اطاعت امام یعنی بسط عدالت و فرهنگ آن در جامعه

اطاعت امام یعنی تلاش در جهت اصلاح خود و جامعه

اطاعت امام یعنی حاکمیت ولایت معصوم(علیه‌السلام) در فکر، اندیشه،‌ عاطفه و احساس با اقدام و عمل براساس آن

اطاعت امام یعنی جلوه و تبلور عینی خواست امام(علیه‌السلام) در سراسر زندگی فردی و اجتماعی

اطاعت امام یعنی برنامه ریزی راهبری نظام در جهت اهداف امام(علیه‌السلام) و قرار گرفتن تمام نهادها و ارکان نظام در همین راستا.

در یک کلام اطاعت امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) یعنی تنظیـم حـرکـت انسـان و جـامعـه به غایت رسیدن به خدا براساس الگوی ارائه شده در قرآن و سنت.

دیشب گله زلفش با باد همی گفتم
صد باد صبا آنجا با سلسله می‌رقصند

گفتا گنهی بگذر زین فکرت سودائی
این است حریف ای دل تا باد نپیمائی

اعتیاد

نگاهی به اعتیاد زنان

نگاهی به ریشه‌های اعتیاد زنان نشان می‌دهد که یکی از دلایل عمده‌ی روی آوردن زنان به اعتیاد٬ خشونت است.در بررسی‌های انجام شده انواع خشونت شامل خشونت‌های روانی، جسمی، جنسی، مالی و … از عوامل بسترساز اعتیاد زنان عنوان شده است.

نوشته‌ی زیر روایتی است از زندگی دختری ۱۳ ساله که خشونت یکی از دلایل اصلی در گرایش وی به مواد مخدر بوده‌است.

۱۳ ساله بود و خشن. از در که وارد می‌شد فحش بود و ناسزا و صدای شکستن شیشه‌هایی که قرار بود دست‌های ظریف دخترانه‌اش را بشکافند تا خونی بریزد که گویا آرامش می‌کرد. همه می‌ترسیدند، از اطرافش کنار می‌رفتند و تنهایش می‌گذاشتند با قدرتی که از ریختن خونش نصیبش شده‌بود.

می‌گفتند کوچک‌تر که بوده در پارک محل زندگیشان مورد تجاوز قرار گرفته و از آن پس این‌گونه تلخ و خشن شده‌است.

روسری‌اش را تا رستن‌گاه موهایش جلو می‌آورد. پدرش موهایش را از ته چیده‌بود تا شاید مانعی باشد برای بیرون رفتنش از خانه٬ اما افاقه نکرده‌بود.

از تمام آدم‌ها بی‌زار بود و کوله‌بارش پر بود از ناسزاهایی که مثل جیره‌ی روزانه حواله‌ی ما و اطرافیانش می‌کرد.

پدرش افغانی بود و می‌گفت که چشم‌ها و دست راستش را در جنگ‌های مختلف از دست داده‌است.

سال‌ها جنگیده‌بود، گاهی برای طالبان و گاهی علیه طالبان. آن‌چه امروز برایش مانده‌بود، چشم‌هایی بود که نمی‌دید و دست‌هایی که نه می‌توانست نان‌آور خانه‌اش باشد و نه دستی برای کشیدن بر سر دختر ۱۳ ساله‌اش که این روزها بدجور تلخ شده‌بود. گویا این دست‌ها فقط قرار بود جان آدم‌ها را بگیرند. گاهی در جنگ و گاهی ذره ذره در خانه.

آن روز صبح از در که وارد شد حال خوشی نداشت. لحنش آنقدر می‌گزید که تمام قلبت را می‌سوزاند.

مثل هر روز شروع کرد به ناسزا گفتن و مثل هر روز شیشه‌ای شکست تا دست‌هایش را بشکافد.اما این‌بار پیش از ریختن خونش از حال رفت.

به سمتش که رفتم، دست‌هایش یخ کرده‌بود و چهره‌ی سبزه‌اش سفید شده‌بود. لب‌هایش حتی تیرگی‌اش را از دست داده‌بود. هر چه صدایش کردیم به‌هوش نیامد. او را در آغوش کشیدیم و به سمت بیمارستانی رفتیم که شاید او را درمانی موقتی کنند، دردی را که می‌دانستیم برای ندا درمانی نداشت. جلوی در بیمارستان، نگاه نگران نگهبان به چشمانمان دوخته‌شد که می‌گفت: “دیشب آمده‌بود. می‌گفت که قرص خورده‌است، اما به خدا قسم ما این‌جا مسمومیت‌های دارویی را قبول نمی‌کنیم. از دیشب همین‌طور مانده‌است؟

دست‌هایم می‌لرزیدند و لب‌هایم هم. گفتم:”دیشب آمده‌بود؟ قرص خورده‌بود؟

سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد.

فقط آرام گفتم:” چه کرده‌اید با او؟

مضطرب شد و گفت: “نمی‌توانستم راهش بدهم. به ما گفته‌اند که مسمومیت‌های دارویی را به بیمارستان لقمان معرفی کنیم، به خدا گفتم که می‌تواند به آن‌جا برود اما فقط ناسزا می‌گفت.”

یک لحظه فکر کردم ناسزا؟ هر چه گفته حتما سزا بوده‌است. مضطرب‌تر از قبل به سمت لقمان به راه افتادیم، هنوز بی‌حال روی دستم افتاده‌بود. وارد که شدیم مستقیم رفتیم به اتاقی که باید معده‌اش را شستشو می‌دادند. دکتر پرسید:”چه دارویی خورده؟” و من هاج‌وواج نگاهش کردم. زیر لب گفت:” به شما هم می‌شود گفت خانواده؟

لوله‌ها را که رد کردند٬ شروع کرد به بالا آوردن. بالا می‌آورد، نه فقط قرص‌هایی را که خورده‌بود بل‌که همه‌ی آن‌چه که از این زندگی خورده بود و تحملش را نداشت و می‌خواست بالا بیاوردشان تا شاید رها شود.

پدرش که به بیمارستان رسید سراسیمه گفت:”به خدا من در خانه زنجیرش کردم تا از خانه بیرون نرود. من که چشمی ‌ندارم که دنبالش راه بیفتم و مراقبش باشم. اما همسایه‌ها می‌گویند معتاد شده. دیده‌اند که با پسری در پارک حشیش می‌کشد. با زنجیر خودش را به یخچال رسانده و قرص‌های مادرش را خورده‌است. دیشب دیدم که بالا می‌آورد، بازش کردم و او فرار کرد.”

هیچ نمی‌گفتم و تنها نگاهش می‌کردم که حقیقتا احساس می‌کند بهترین کار دنیا را کرده‌است. دلم می‌خواست می‌توانستم بالا بیاورم و یا شاید ناسزا بگویم یا

یک ساعت گذشته‌بود و ندا بی‌حال روی تخت بود. بغلش کردم و به سمت خانه‌شان رفتیم. وقتی در خانه روی رخت‌خواب گذاشتمش دیدم که زنجیری از میله‌های پنجره آویزان است. نمی‌توانستم نفرت را از چشمانم بگیرم. رو به پدرش گفتم:”زنجیرش کردی؟” و او سری به نشانه‌ی تایید نشان داد. گفت:”می‌خواستم مراقبش باشم.”

داد زدم:”اگر یک بار دیگر، حتی یک بار دیگر بشنوم که این کار را کرده‌ای شکایت می‌کنم ندا را ازت می‌گیرند ( تهدیدم برایش بیشتر شبیه یک پیشنهاد اکازیون بود و این را خوب می‌دانستم. ادامه دادم) البته به همین‌جا ختم نمی‌شود. تو را می‌اندازند زندان.( هر چند که خوب می‌دانستم بلوف می‌زنم.)

در طول یک هفته ندا 4 بار دیگر اقدام به خودکشی کرد.فهمیده‌بود که اگر چند قرص بخورد تنها دچار تهوع می‌شود و این تنها راهی بود که راحت می‌شد از زنجیرهای دست و پایش.

پس از بارها مراجعه به بیمارستان لقمان سرانجام تصمیم گرفتیم که وی را به یک بیمارستان روانی ببریم که قطعا برایش جای بهتری بود. اما نپذیرفتندش. می‌گفتند باید یک دوره‌ی کامل دارویی را طی کند و اگر دارو جواب نداد بستری‌اش خواهند کرد و درخواست مصرف داروی به موقع از ندا چیزی بود شبیه درخواست دکتر شدن از یک کودک خیابانی. دور می‌نمود و بعید.

چند روز بعد ندا با یک ماشین الگانس پلیس نزد ما آمد. لبخند به لب داشت و حتی ناسزا هم نمی‌گفت. گفتند شب قبل او را با یک پسر در حالی‌که مقداری حشیش با خود داشته‌اند دستگیر کرده‌اند و او نشانی ما را داده‌است. به طرف ماشین که رفتم آرام گفت:”این‌طوری بهتر شد، خلاص شدم. فقط اگر می‌شود الناز را هم بیاور.” (الناز دوست صمیمی‌اش بود که او هم توسط پدر در خانه محبوس شده‌بود.)

سه ماهی را در کانون اصلاح و تربیت گذراند در حالی که کاملا آرام به نظر می‌رسید. لبخند می‌زد، نقاشی می‌کشید و با دیگران آرام گفتگو می‌کرد.1

بعد از سه ماه ندا آزاد شد، برگشت به همان خانه و خانواده و محله‌ای که کابوسش بود.

ندا فرار کرد و دیگر هرگز کسی او را ندید. پدرش می‌گفت کاش مرده‌باشد و من فکر می‌کردم کاش فراموش کرده‌باشد آن‌چه را که بر سرش آورده‌اند هر چند که می‌دانستم محال است.

 

اعتیاد ندا فرار کوتاهی بود از سرنوشتی که برایش رقم خورده‌بود و می‌پنداشت تغییری نیز نخواهد کرد. سر نوشتی که تنها از آن ندا نیست، شاید امروز از آن الناز نیز باشد و شاید از آن بسیاری دیگر که ندیده و نمی‌شناسمشان.

 

1. نه این‌که کانون جای خوبی بود٬ نه! ولی برای ندا از خانه‌ای که زنجیرش می‌کردند و از پارک‌هایی که در آن‌ها مورد تجاوز قرار گرفته‌بود امن‌تر بود.

 

سر نوشتی که نمی توان عوضش کرد

سرنوشتی که نمی شد عوضش کرد

روزی, روزگاری شاهی رفت شکار و به آهوی خوش خط و خالی برخورد. شاه داد زد «دوره اش کنید! می خواهم او را زنده بگیرم.»

همراهان شاه دور آهو را گرفتند و آهو وقتی دید محاصره شده, جفت زد از بالای سر شاه پرید و در رفت. شاه گفت «خودم تنها می روم دنبالش؛ کسی همراه من نیاید.»

و سر گذاشت بیخ گوش اسبش و مثل باد از پی آهو تاخت. اما, هر چه رفت به آهو نرسید و تنگ غروب آهو از نظرش ناپدید شد.

شاه, گشنه و تشنه از اسب پیاده شد. به دور و برش نظر انداخت دید تا چشم کار می کند بیابان است و نه از سبزه خبری هست و نه از آب و آبادی. با خودش گفت «خدایا! این تنگ غروبی در این بیابان چه کنم و از کدام طرف برم که برسم به آبادی و از تشنگی هلاک نشوم؟»

در این موقع دید آن دور دورها چوپانی یک گله گوسفند انداخته جلوش و دارد به سمتی می رود. خودش را به چوپان رسساند و پرسید «ای فرزند! کجا می روی؟»

چوپان با احترام جواب داد «قربان! می روم به ده گوسفندهای مردم را برسانم دستشان.»

شاه گفت «می شود من هم همراهت بیایم؟»

چوپان گفت «چه فرمایشی می فرمایید قربان! شما قدم رنجه بفرمایید.»

شاه و چوپان صحبت کنان آمدند تا رسیدند به آبادی.»

اهل آبادی دیدند سواری با چوپان دارد می آید. کدخدای ده رفت جلو و از چوپان پرسید «این تازه وارد چه کسی است و اینجا چه کار دارد؟»

چوپان جواب داد «خدا می داند! تو بیابان بود. غلط نکنم راه را گم کرده.»

کدخدا با یک نظر از سر و وضع سوار و یراق طلای اسبش فهمید این شخص باید شخص بزرگی باشد. رفت جلو از او پرسید «قربان! شما کی هستید؟»

شاه گفت «عجالتاً یک نفر غریبم. امشب به من راه بدهید, فردا معلوم می شود کی هستم.»

کدخدا گفت «قدمتان رو چشم! بفرمایید منزل.»

و شاه را برد خانه؛ اتاق مجزایی براش ترتیب داد و بعد از شام جای مرتبی براش انداخت و شاه گرفت خوابید.

نصف شب, شاه از خواب بیدار شد و آمد بیرون دستی به آب برساند. دید یکی که سر تا پا سفید پوشیده رو پشت بام است. شاه با خودش گفت «دزد آمده بزند به خانة کدخدا. خوب است برم او را بگیرم و محبتی را که کدخدا در حقم کرده تلافی کنم.»

و از پله ها بی سر و صدا رفت بالا و یک دفعه مچ مرد سفید پوش را گرفت و گفت «خجالت نمی کشی آمده ای دزدی؟»

مرد سفید پوش گفت «من دزد نیستم؛ تو را هم می شناسم.»

شاه گفت «من کی هستم؟»

مرد سفید پوش گفت «تو پادشاه همین ولایت هستی.»

شاه گفت «خوب. حالا تو بگو کی هستی؟»

مرد سفید پوش گفت «من ملکی هستم که از جانب خدا مأمورم سرنوشت هر بنده خدایی را که می آید به دنیا رو پیشانیش بنویسم.»

شاه پرسید «خوب! مگر اینجا کسی می خواهد به دنیا بیاید؟»

ملک جواب داد «بله! امشب خداوند پسری به کدخدا داده که خیلی خوش اقبال و شاه دوست است؛ اما در هیجده سالگی در شب زفاف گرگ او را پاره می کند.»

شاه گفت «من نمی گذارم چنین اتفاقی بیفتد.»

ملک گفت «ما تقدیر را نوشتیم؛ شما بروید تدبیر کنید و نگذارید.»

و از نظر شاه ناپدید شد.

شاه از پشت بام آمد پایین و رفت گرفت خوابید.

فردا صبح, کدخدا برای شاه صبحانه آورد و گفت «قربان! قدم شما برای ما مبارک بود و دیشب خداوند غلامزاده ای به ما کرامت کرد.»

در این موقع سر و صدا بلند شد. کدخدا پاشد آمد بیرون و دید سوارهای شاه خانه اش را محاصره کرده اند و چند تا از آن ها آمده اند تو حیاط. چیزی نمانده بود که کدخدا از ترس زبانش بند بیاید. سوارها گفتند «پادشاه از سپاهش جدا افتاده و ما رد اسبش را گرفتیم و رسیدیم به خانة تو. زود بگو پادشاه کجاست؟»

کدخدا گفت «خدا را شکر صحیح و سالم است.»

بعد, برگشت پیش شاه؛ افتاد به پای او و گفت «ای شاه! سوارهایت آمده اند دنبال شما.»

شاه گفت «حالا که من را شناختی برو پسری را که دیشب خدا داده به تو بیار ببینم.»

کدخدا رفت بچه را آورد به شاه نشان داد. شاه دید بچة قشنگی است. به کدخدا گفت «خداوند تا حالا به من پسری نداده؛ هزار تومان به تو می دهم این بچه را بده به من.»

کدخدا گفت «اطاعت!»

و هزار تومان از شاه گرفت و پسر را تقدیم کرد. شاه قنداق پسر را بغل کرد و با خودش گفت «اینکه آهو یک دفعه غیب شد, مصلحت این بود که عبورمان بیفتد به این ده و به جای آهو یک پسر شکار کنیم.»

بعد, از کدخدا خداحافظی کرد و بچه را با خودش برد به قصر و سپردش به دست دایه.

سال ها گذشت. پسر بزرگ شد و به سن هفده سالگی رسید. پادشاه یادش افتاد به حرف ملک که گفته بود این پسر را گرگ در هیجده سالگی و در شب زفاف پاره می کند و داد هفت اتاق تو در تو ساختند و به یک یک آن ها در فولادی گذاشتند و در اتاق وسطی حجله بستند.

یک سال بعد, همین که پسر به هیجده سالگی رسید, شاه امر کرد شهر را آیین بستند و دخترش را برای پسر عقد کرد و دستش را گذاشت تو دست پسر و عروس و داماد را فرستاد به حجله. بعد, دستور داد یک لشگر سوار نیزه به دست قصر را محاصره کردند و صد مرد کمان به دست دور تا دور اتاق هفت تو حلقه زدند.

شاه به همة نگهبان ها سفارش کرد تا صبح چشم به هم نگذارند و اگر جنبنده ای به اتاق هفت تو نزدیک شد آن را با تیر بزنید.

همین که عروس و داماد آمدند تو حجله, پسر بوسه ای از روی دختر برداشت؛ اما کنار او ننشست. گفت «ای شاهزاده خانم! اجازه بده نمازم را بخوانم.»

دختر گفت «هر طور میل شماست.»

پسر ایستاد به نماز و آن قدر طولش داد که حوصلة دختر سر رفت. دست کرد تو جیبش دید خیاط تکه مومش را تو جیب او جا گذاشته. دختر تکه موم را ورداشت و برای اینکه خودش را سرگرم کند سروع کرد با آن مجسمه درست کردن. اول یک موش ساخت. بعد آن را خراب کرد و یک گربه دست کرد. آخر سر گرگی ساخت و جون از آن خوشش آمد دیگر خرابش نکرد؛ گذاشتش کنار شمعدان و تماشایش کرد. یک دفعه دید دارد تکان می خورد. دختر گفت «سبحان الله» و رو چشم هاش دست کشید و خوب نگاه کرد. دید بله, شد قد یک موش. دختر خودش را عقب کشید و زل زد به مجسمة گرگ. مجسمه کم کم به اندازة‌یک گربه شد و باز بزرگ و بزرگتر شد و یک دفعه شد یک گرگ راست راستکی و بد هیبت و خیره خیره به دختر نگاه کرد. بعد زوزه ای کشید و خیز ورداشت رو پسر که نشسته بود وسط اتاق و دعا می خواند. شکمش را درید و با سر زد در فولادی را شکست و از حجله بیرون دوید.

در این موقع هیاهوی غریبی به راه افتاد. شاه از خواب پرید و سراسیمه آمد بیرون. دید لاشة گرگ بدهیبتی افتاده تو حیاط قصر. شاه تا لاشة گرگ را دید, دستپاچه شد و با عجله خودش را رساند به حجلة عروس و داماد و دید پسر دارد تو خونش غوطه می خورد.

شاه برگشت پیش نگهبان ها وگفت «مگر نگفته بودم هر جنبنده ای را که دیدید بی معطلی با تیر بزنید. پس شما چه کار می کردید که گرگ به این بزرگی را ندیدید؟»

نگهبان ها گفتند «ای پادشاه! این گرگ از بیرون نرفت تو, از تو آمد بیرون.»

شاه برگشت پیش دختر و به او گفت «بگو ببینم این گرگ از کجا به اینجا آمد؟ اگر راستش را نگویی تو را می کشم.»

دختر از اول تا آخر ماجرا را مو به مو برای پدرش تعریف کرد. شاه وقتی حرف های دخترش را شنید با حسرت سری جنباند و گفت «حقا که تقدیر تدبیر نمی شود. همة زحمت ما هدر رفت.»

بعد, دست دخترش را گرفت؛ از حجله آوردش بیرون و گفت «خدا هر کاری را که بخواهد بکند می کند و هیچ کس جلودارش نیست.»