هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

عشق واقعی

عشق اینه... این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است.
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد.خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین ان مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد .وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ ده سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!
چه اتفاقی افتاده؟
مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده !!!در یک قسمت تاریک بدون حرکت.
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
تو این مدت چکار می کرده؟چگونه و چی می خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد .!!!
مرد شدیدا منقلب شد.
ده سال مراقبت. چه عشقی ! چه عشق قشنگی!!!
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حدی می
توانیم عاشق شویم اگر سعی کنیم

"به نام او"

 

                       " تو مرا عاشق کردی "

 

***خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم  ، تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم ، تو مرا آه کردی که از سینه ی بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم . تو مرا فریاد کردی که کلمه ی حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم . تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی . خدایا تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی ، تو ناپایداری روزگار را نشان دادی ، لذت مبارزه را چشاندی ، ارزش شهادت را آموختی .تو مرا عاشق کردی...***

 

"شهید چمران"

 

عاشقانه

عاشق                           عاشق تر

نبود در تار و پودش           دیدی گفت عاشقه عاشق

@@@@@@@@   نبودش  @@@@@@@@@@

امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه

فقط  خوابه ، تو که رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره  از درو دیوارش غم

عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ،  بیا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش

حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و  گنجشک  کلاغای

سیاه پوشن ،  چراغ  خونه  خوابیده  توی  دنیای خاموشی  ،   دیگه  ساعت رو

طاقچه شده کارش فراموشی  ،  شده کارش فراموشی  ،  دیگه  بارون  نمی

باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو که  نیستی  توی  این خونه ،   دیگه  آشفته

بازاریست  ،  تموم  گل ها  خشکیدن مثل خار بیابون ها ،  دیگه  از

رنگ  و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت

گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو

به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری

گفتم که تو می دونی،سرخاک

تو می میرم ، ولی

تا لحظه مردن

نمی گیرم

دل از

تو

 

اولین تپشهای عاشقانه قلبم


اولین تپشهای عاشقانه قلبم

میدانی.....؟

هنوز براندو با نگاه پدرخوانده اش به من نگاه میکند .

 بوگارد خاکستر سیگارش را روی دلم میریزد و آتش میزند.

هنوزهم کلاغهای هیچکاک دور سرم پرواز میکند وتصویر پله های چوبی زیر قدمهایم قرچ قرچ میکند .

 با نگاهی آویزان به در.

درهمهمه سیگار و صندلی که ربطی به لهستان نداشت حل شدم .

 سرد شدم در فنجان قهوه ای که تعبیر نداشت.

روی میزی از زنی که پیشتر نمیدانستمش نوشتم .

 که زندگیش را بیشتر از شعرش زندگی کردم و آغازی شد برای بستن نطفه ای به نام شعر که هی برایم ورد و رجز بخواند تا روی ورقی ، دفتری بدنیا بیاید.

 از اوراد باد . خواب . چکاوک بی آشیان ........

کارعمران بود. صلاحی با " اولین تپشهای عاشقانه قلبم *" .

که فرصتی برایم نماند تا به او بگویم با یک کتاب هم میشود درکافه ای بی پنجره، پنجره ای به یک زندگی بازکرد.

 برای تمام عمر.

نمی دانی.......

من فقط درهمان روزها زندگی کردم  .

بعد با تعبیر گم شدن چتری در خواب، دیگر پاییز را ندیدم .

خلاص .

   

*اولین تپشهای عاشقانه قلبم /نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور/به کوشش کامبیز شاپور و عمران صلاحی.

به نام امپراتوری قلبم

به نام امپراتوری قلبم

در زیر آسمان نیلگون هر چیز فصلی دارد و هر هدفی زمانی :

زمانی برای تولد ، زمانی برای مرگ ؛

زمانی برای کاشتن ، زمانی برای برداشتن ؛

زمانی برای کشتن ، زمانی برای بخشیدن ؛

زمانی برای ویران کردن و زمانی برای ساختن ؛

زمانی برای گریستن و زمانی برای خندیدن ؛

زمانی برای سوگواری ، زمانی برای پایکوبی ؛

زمانی برای پرتاب سنگ و زمانی برای جمع آوری سنگ ؛

زمانی برای در آغوش گرفتن و زمانی برای از آغوش راندن ؛

زمانی برای دست یافتن و زمانی برای از دست دادن ؛

زمانی برای نگه داشتن و زمانی برای رهائیدن ؛

زمانی برای گسستن و زمانی برای پیوستن ؛

زمانی برای خاموش گزیدن و زمانی برای سخن گفتن ؛

زمانی برای عشق زمانی ، برای نفرت.

و اما

اکنون زمان گسستن است ، زمان برای جدا شدن ، زمان زیر پا گذاشتن عشق و خاطرات. زمانی برای انتظار دوباره.

 

 

تبریک

 

مهربان پروردگارم!

 به پاسداشت مهرورزی تو،

 روزه گرفتیم و اکنون به نماز فطرت،

 پاک میرویم و در آبی رحمتت روح و جان می شوییم و تن پوش آمرزش بر تن می نماییم.

در این لحظه های سبز استجابت،

 شاخه های نخل آرزو را در دست می گیریم و ظهور موعود آخرین را از تو میخواهیم

 

عید سعید فطر، عید آسودگی از آتش غفلت و رهیدگی از زنجیر نفس، بر میهمانان حضرت حق مبارک باد. 

 

عید رمضــــــان آمد و ماه رمضان رفت

صد شوق که این آمد و صد حیف که آن رفت

آره عزیز اینم رفت  می دونی عیب زمان چیه اینه که آرام و بی صدا می گذره بدونه این که متوجه گذر اون بشی یه وقت سر می اندازی که دیگه خیلی دیره هر چه فریاد بزنی دیگه فایده ای ندارد

در اون زمان چیزی که به جای نرسد فریاد است.

میگن هر گلی یه بوی داره پس مراقب باشیم این گلهارو به سادگی از دست ندهیم.

 

 

خداوندا

خداوندا! همواره‌، تو را سپاس می‌گذارم که هر چه در راه تو و در راه پیام تو‌بیشتر می ‌روم و بیشتر رنج می‌برم‌. آن‌ها که باید مرا بنوازند‌، می‌زنند، آن‌ها که باید همگامم باشند‌، سد راهم می‌شوند‌، آن‌ها که باید حق‌شناسی کنند‌، حق‌کشی می‌کنند، ‌آن‌ها که باید دستم را بفشارند‌، سیلی می‌زنند،‌ آن‌ها که باید در برابر دشمن دفاع کنند‌، پیش از دشمن حمله می‌کنند و آن‌ها که باید در برابر سمپاشی‌های بیگانه‌، ستایشم کنند‌، تقویتم کنند‌، امیدوارم کنند‌، سرزنشم می‌کنند‌، تضعیفم می‌کنند‌، نومیدم می‌کنند‌، تا در راه تو از تنها پایگاهی که چشم یاری می‌دارم‌، نومید شوم‌، چشم ببندم‌، رانده شوم‌... تا تنها امیدم تو شوی‌، چشم انتظارم تنها به روی تو باز ماند‌، تنها از تو یاری طلبم و در حسابی که با تو دارم شریکی دیگر نباشد.

خداوندا!‌ پارسایان بزرگی را که در انزوای ریاضت و عزلت پاک عبادت یا علم یا هنر‌، به کشتن نفس کمر بسته‌اند‌، هر چه زودتر توفیقشان ده‌!

خداوندا‌! به من توفیق تلاش در شکست‌، صبر در نومیدی‌، رفتن بی‌همراه‌، جهاد بی‌سلاح‌، کار بی‌پاداش‌، فداکاری در سکوت‌، دین بی دنیا‌، مذهب بی‌عوام‌، عظمت بی‌نام‌، خدمت بی‌نان‌، ایمان بی‌ریا‌، خوبی بی‌نمود‌، گستاخی بی‌خامی‌، مناعت بی‌غرور‌، عشق بی‌هوس‌، تنهایی در انبوه جمعیّت‌، دوست داشتن بی آن‌که دوست بداند‌، روزی کن‌.

خداوندا‌! لذّت‌ها را بر بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز را بر جانم ریز‌.

 

 

اعتراف

اعتراف

 

آدم گفت:

تقصیر من نبود .

خودت خواستی.

میتوانستی همانجا شکایت کنی که....

میتوانستی بار گناه به دوش نکشی.میتوانستی سکوت نکنی .

تقصیر خودت بود.

خودت خواستی همسفرم شوی والا من ....

اما...اما چقدر خوب شد که همراهم آمدی . آخر بدون تو.....

اما باز هم میگویم این تقصیر من نبود. خودت خواستی.

مگرغیر از این بود که میتوانستی به درگاه خدا شکایت کنی.

که تو نبودی......

که من بودم   .من......

 

آآآآآآه... من بودم با طعم میوه ای که سالهاست زیر زبانم مانده .

اما چقدر خوب شد که نگفتی .

.

حوا؟؟

.

.

.

.

حوا رفته بود.

ردپای دوست

رد پای دوست

وقتی یه دوست خوب پیدا

می کنیم دلمون می خواد

هیچ وقت از دستش ندیم

بهش میگیم که تا آخرش

هستیم و به هم قول میدیم که

 این دوستی ادامه داشته

باشه!

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی


وقتی با خدا دوست بشیم

همیشه رد پاش رو میشه یه

 گوشه ای از دل پیدا کرد ...

 اینجوری هست که همیشه

وقتی از همه خسته می شیم

، برمی گردیم پیش دوستی که هیچ وقت بی معرفتی نمی کنه.

یه چیز جالب تو این دوستی اینه که همیشه خودمون رو طلب کار می دونیم! ... چه پُر توقع!


من چـرا دل بـه تـو دادم  که دلـم مـی شـکنی
یـا چـه کـردم که نگه  بـاز به مـن مـی نـکنی
دل وجانم به تومشغول و نظردرچپ وراست
تـا  نگـوینـد رقـیبــان  که تـو مـنـظـور مـنی
دیگـران چـون برونـد از نظـر از دل بـروند
تـو چـنـان در دل من رفـته که جـان در بدنی
(سعدی)




اشک

اشک

قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست. خیلی‌ وقت‌ بود که‌ به‌ خدا گفته‌ بود.

هر بار خدا می‌گفت: از قطره‌ تا دریا راهی‌ست‌ طولانی. راهی‌ از رنج‌ و

عشق‌ و صبوری. هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست.

قطره‌ عبور کرد و گذشت. قطره‌ پشت‌ سر گذاشت.

قطره‌ ایستاد و منجمد شد. قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد. قطره‌ از دست‌ داد

و به‌ آسمان‌ رفت. و هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری‌ آموخت.

تا روزی‌ که‌ خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن. خدا قطره‌ را

به‌ دریا رساند. قطره‌ طعم‌ دریا را چشید. طعم‌ دریا شدن‌ را. اما...

روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری‌ از دریا بزرگتر هم‌ هست؟

خدا گفت: هست.

قطره‌ گفت: پس‌ من‌ آن‌ را می‌خواهم. بزرگترین‌ را. بی‌نهایت‌ را.

خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت: اینجا بی‌نهایت‌ است.

آدم‌ عاشق‌ بود. دنبال‌ کلمه‌ای‌ می‌گشت‌ تا عشق‌ را توی‌ آن‌ بریزد. اما هیچ‌

کلمه‌ای‌ توان‌ سنگینی‌ عشق‌ را نداشت. آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یک

قطره‌ ریخت. قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور کرد. و وقتی‌ که‌ قطره‌

از چشم‌ عاشق‌ چکید، خدا گفت: حالا تو بی‌نهایتی، چون که‌ عکس‌ من‌

در اشک‌ عاشق‌ است.

 

 

مرگ

می‌گویند چشم ها و صدا در بدن بیش از سایر اعضا به روح نزدیک هستند.

نمی‌دانم که آیا این حرف حقیقت دارد یا نه و یا حقیقت نهفته در آن چیست،

می دانم مرگ مانند دزدی که به گنجی می‌رسد حریص است

و با سرعت هرچه تمام تر می‌بلعد.

در یک هزارم ثانیه چشم‌ها تهی می‌شوند و صدا خاموش،

پایانِ ، پایانِ، پایان .

 

جملات عشقولانه


سنگی که طاقت ضربه های تیشه را ندارد تندیسی زیبا نخواهد شد از زخم تیشه خسته نشو که وجودت شایسته ی تندیس استن


یا این جوریه دیگه: اگه گریه کنی میگن کم آوردی ، اگه بخندی میگن دیوونست ، اگه دل ببندی تنهات میزارن ، اگه عاشق بشی دلتو میشکنن ، با این حال باید لحظه ای را گریست ، دمی را خندید ، ساعتی را دل بست و عمری عاشقانه زیست


روزی مردی در زیر درخت گردویی نشسته بود و با خود فکر میکرد چرا خداوند گردویی به این کوچکی میوه درختی به این عظمت است وخربزه را بر بوته ای به آن کوچکی میرویاند که ناگهان گردویی از بالا بر سرش سقوط کرد و مرد از درد به خود پیچید و گفت خدایا بنازم حکمتت را چرا که اگر به جای آن گردو خربزه ای بر آن درخت می بود اکنون از این تن ناچیز چیزی بر جای نمانده بود


یاد آشنایان آشنا با ش به پیمانی که بستی با وفا باش چو یادت روز شب در خاطرم هست تو هم هر جا که هستی یاد ما باش


وفای شمع را نازم که بعد از سوختن ...به صد خاکستری در دامن پروانه میریزد...نه چون انسان که بعد از رفتن همدم... گل عشقش درون دامن بیگانه میریزد


کاش در دنیا سه چیز وجو د نداشت:غرور، دروغ ،عشق.انسان با غرور می تازد با دروغ می بازد و با عشق می میرد(دکتر علی شریعتی)


اینو می دونی؟زیر سیگاری با اینکه می دونه سیگار همیشه دلشو می سوزونه ولی باز هم اونو تو دلش جا می ده؟زیر سیگاریتم رفیق


خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من ...ورنه این دنیا که ما دیدیم خندین نداشت

آنکه میمیرد ز شوق دیدن امروز ما گر بیابد بیشتر گر ببیند دلبران تازه تر عشق عالم سوز خاموش می شود چهره ی ما هم فراموش می شود تقدیم به عشقم به خاطر تو سکوت را در شب، شب را در تاریکی دوست دارم


مثل شقایق زندگی کن ، کوتاه اما زیبا ، مثل پرستو ، فصلی کوچ کن ، اما هدفمند ، مثل پروانه بمیر ، دردناک اما با عشق ، مثل خر عرعر کن ، بلند اما شمرده و خوانا!!!!


ادمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشگل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند.(مونتسکیو)


این قانون طبیعت است که هیچ کس به تنهایی نمی تواند خوشبخت باشد بلکه خوشبختی و سعادت را باید در سعادت و خوشبختی دیگران جستجو کرد.(ویلیام شکسپیر)


گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری گفتی نمیخواهی ببارم عشق اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری


کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه ی فردا نبود کاش بودی تا برای قلب من زندگی این گونه بی معنا نبود کاش بودی تا لبان سرد من بی خبر از موج و از دریا نبود


رابطه دوستی خوب مثل رابطه دست وچشم می مونه وقتی دستت زخمی میشه چشمت گریه می کنه ووقتی چشمت گریه میکنه.....دستت گریه رو پاک میکنه


بس که دیوار دلم کوتاه است هر که از کوچه تنهایی ما می گذرد به هوای هوسی هم که شده سرکی می کشد و میگذرد


مرگ از زندگی پرسید: این چه حکمتی است که باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم؟ زندگی لبخندی زد و گفت: دروغهایی که در من نهفته است وحقیقت هایی که درتووجود دارد


درون کوچهً قلبم، چه غمگینانه می پیچد صدای تو که می گفتی ، به جز تودل نمی بندم


با سیم ناز مژهات یه عمر گیتار میزنم/نگاهتو کوک نکنی من خودمو دار میزنم/چشات اگه رو پنجره طرح ستاره نزنن/دست خودم نیست دلمو به درو دیوار میزنم


اسیر درد و بیمارم توکردی میون عاشقا خوارم توکردی


می گویند ؛ چون بگذشت روزی بگذرد هرچیز با آن روز باز می گویند ؛ خوابی هست کار زندگانی زان نباید یاد کردن.... خاطر خود را بی سبب ناشاد کردن