هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

عشق

عشق ورزیدن خطاست                          

حاصلش دیوانگیست

عشق بازان جملگی دیوانه اند

عاشقان بازیگر این بازی طفلانه اند

عشق کو

عاشق کجاست

معشوق کیست

جنبش نفس است که عشقش خوانده اند

ادبی

روی هر سیـــــنه ســـری گریه کند وقـت وداع / سـر ما وقـت وداع ، گــــوشـه ی دیـوار گریــسـت
شبی پرسید مش با بی قراری ... به غیر از من کسی را دوست داری ؟ به چشمش اشک شد از شرم جاری ... میان گریه هایش گفت : آری


زندگی کتابیست پر ماجرا. هیچگاه آنرا به خاطر یک ورقش دور مینداز

ناپلئون بناپارت : عشق گوهری است گرانبها ، اگر با عفت توام باشد


عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست/ تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست/ عاشقی مقدورهر عیاش نیست/ غم کشیدن صنعت نقاش نیست


ای همسفران باری اگر هست ببندید این ملک اقامتگه ما رهگذران نیست : به سراغ من اگر می آیی نرم و آهسته بیا مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من چقدر بده یکی بگه دوست دارم خیلی زیاد چقدر بده که آسمون رنگ صداقت نباشه تو کوچه‌های شهرمون عطر رفاقت نباشه چقدر بده ما آدما گاهی فراموش می‌کنیم همین دیروز اومدیم و دو روز دیگه بایدبریم...... یه جوری زندگی کن که وقتی مردی یک نفر پیدا بشه که برای رفتن تو گریه کنه نه برای تنها شدن خودش.......