ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دل را شراره غم تو پُرشرار کرد
داغ تو قلب خسته دلان داغدار کرد
اى سرو بوستان ولا از غم تو چرخ
جارى ز دیده اشک چو ابر بهار کرد
با کشتن تو قاتلت اى هادى امم
خود را به نزد ختم رسل شرمسار کرد
هرگز ندیده دیده تاریخ تاکنون
چون قاتل تو کو ستم بى شمار کرد
دشمن فکند گوشه زندان ز راه کین
هر کس ز مهر، دوستیت اختیار کرد
رویش سیاه باد که آن خصم بدمنش
روز زمانه تیره تر از شام تار کرد
در ماتم تو چاک گریبان خویش را
فرزند داغدار تو با حال زار کرد
بر تربت تو مادر پهلو شکسته ات
اشک از بصر چو گوهر غلطان نثار کرد
اى شمع برفروخته عشق، اهل دل
طوف حریم پاک تو پروانه وار کرد
باشد گداى خاک نشینت کسى که او
خود را مقیم درگهت اى شهریار کرد
هرکس غلام کوى تو گردید بى گمان
بر صاحبان تاج و نگین افتخار کرد
از لطف خویش «حافظى» دل شکسته را
یزدان به سفره کرمت ریزه خوار کرد
(محسن حافظى)