ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
من عاشق پاییزم...
من عاشق پاییزم اما برای عاشقی همیشه بهار را می طلبم ...
دستم به قلم نمی رسد .
هر روز تا هزار سال جلو میروم و هر بار . بار هزار سال را به دوش می کشم .
می دانی
بار دقایق سنگین است بار روز ها و سال ها سنگین تر
و از همه سنگین تر لحظه ها
دستانم سنگین شده
گوشم گیرم
چشمانم را می بندم و می نویسم
از خودم
از تو
از راز
از روزگار
از ابهام جاری نا نوشته ی لحظه ها
چشمانم را می بندم . بردار زمان نیست می شود .
قدم زدن در گذشته و آینده برایم چون حرکت دادن نگاه می شود روی گذر آب رود یا مثل شنا کردن وقتی ضربان قلبت با آب یکسان می شود .
چیز هایی می بینم که می ترسم
که نا گفتنی اند .
ظرفم بزرگ شده
انبوهم
نمی دانم تا کی ادامه خواهم داد
می دانی ....
هیچ چیز خواستنی تر از مطلق سکوت نیست .
و ترس
تنها معنی سکوت مطلق است ...