هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

چگونه

 

 

چگونه فراموشت کنم .....

 

چگونه فراموشت کنم تو را که به قصر سپید عشق هدایتم کردی

 

وبرای اشکهایم شانه هایت را ارزانی داشتی

 

وبا صداقت عاشقانه ات دلم رابه درد آوردی

 

چگونه فراموشت کنم تو را

 

که روزها در خیالم سایه ات را می دیدم وطپش قلبت را حس می کردم

 

چگونه فراموشت کنم تو را

 

که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کرده ام

 

 دستم را به تو دادم ، قلبم را به تو دادم

 

بازوانم را به تو بخشیدم

 

و شانه هایم که نپرس

 

دیگر با من غریبه اند و تمامی لحظه ها تو را می خواهند

 

و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند

 

چگونه فراموشت کنم

 

تو را که قلم سبزم را به تو هدیه کردم که حتی نوشته هایت

 

همرنگ نوشته هایم باشند

 

پیشترها سبز را نمی شناختم. بهتر بگویم با سبز رفاقتی

 

نداشتم.

 

سبز را با تو شناختم و دلم می خواهد که به یاد تو همیشه سبز بنویسم.

 

بیا و در رویاهایم دلت را به من بده.

 

فکرت را به من بده.

 

سرت را روی شانه هایم بگذار.

 

بیا عطر کلماتت را میان هم تقسیم کنیم....

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد