ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نور شمع
بعد از گم شدن ریحانه میان ازدحام بچه ها، رویم را برگرداندم و به طرف ایستگاه اتوبوس حرکت کردم. خاطره خط میدان امام حسین - آزادی دلم را لرزاند. بلیط را دادم . سوار شدم وروی اولین صندلی خالی نشستم.
- ببخشید خانم! میشه شما روی این صندلی تکی بنشینید تا من پیش دوستم باشم؟
نگاهش کردم .بی تامل گفتم:
- باشه عزیزم .اشکالی نداره.
نمیدانم چرا چشمهایم خیره به آندو ماند با خاطره روزهای دانشجویی. یکی از دخترها به دیگری گفت:
- اون استاد بی ریخته که ترم پیش ازم تقلب گرفت یادت میاد که؟
- آره. که چی؟
- هیچی بابا این ترم هم باهاش کلاس دارم. خدا بهم رحم کنه و گرنه بهم صفر هم نمیده.
- نه بابا استاد خوبیه.بچه ها میگفتن خیلی باسواده.
- آره جون عمش بااون نگاههای وحشتناکش.