هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

عنوان کتاب:نور شمع

نور شمع

بعد از گم شدن ریحانه میان ازدحام بچه ها، رویم را برگرداندم و به طرف ایستگاه اتوبوس حرکت کردم. خاطره خط میدان امام حسین - آزادی دلم را لرزاند. بلیط را دادم . سوار شدم وروی اولین صندلی خالی نشستم.
- ببخشید خانم! میشه شما روی این صندلی تکی بنشینید تا من پیش دوستم باشم؟
نگاهش کردم .بی تامل گفتم:
- باشه عزیزم .اشکالی نداره.
نمیدانم چرا چشمهایم خیره به آندو ماند با خاطره روزهای دانشجویی. یکی از دخترها به دیگری گفت:
- اون استاد بی ریخته که ترم پیش ازم تقلب گرفت یادت میاد که؟
- آره. که چی؟
- هیچی بابا این ترم هم باهاش کلاس دارم. خدا بهم رحم کنه و گرنه بهم صفر هم نمیده.
- نه بابا استاد خوبیه.بچه ها میگفتن خیلی باسواده.
- آره جون عمش بااون نگاههای وحشتناکش.

ادامه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد