ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نساء حاجی سعید
و من در آبی بیکران چشمهایش غرق شدم اثر: سرور حاجی سعید
... ومن در آبی دریای بیکران چشمهایش غرق شدم
سعید مددی ، فرزند لطیف 0 دوباره اسمت را میخوانم ، دوبار که نه ، خیلی بیشتر0 حرف حرف نامت را با خود هجی میکنم، تا بدانی که بند بند وجودم همراه توست0 دیر آمدی مرد0 کم کم داشت دلم شور میزد که نکنه هیچ وقت نیای0ولی حالا که کنارمی انگار دلم آروم گرفته0بذار بعد از این همه سال سرم رو بذارم رو شونت و مثل بچه ها گریه کنم0دلم برا نوازش دستهات تنگ شده 0 دلم میخواد00000امان از این دل سرکش0 تو این پانزده سال چه چیزهائی که نخواسته !!