هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

هزلیات پارسی

این ذوق وسماء ما مجازی نبود * وین شوق وطرب که می کنیم بازی نبود* با بی خبران بگو که ای بی خردان *بیهوده سخن به این درازی نبود

بهلول و امیر کوفه

بهلول و امیر کوفه

اسحق بن محمد بن صباح امیر کوفه بود .
زوجه او دختری زائید ، امیر از این جهت بسیار غمگین و محزون گردید و از غذا و آب خوردن خودداری نمود . چون بهلول این مطلب را شنید ، به نزد وی آمد و گفت :
ای امیر ، این ناله و اندوه برای چیست ؟
امیر جواب داد :
من آرزوی اولادی پسر داشتم ، متاسفانه زوجه ام دختری آورده است .
بهلول جواب داد :
آیا خوش داشتی به جای این دختر زیبا که تمام بدن او صحیح و سالم است ، خداوند پسری دیوانه مثل من به تو عطا می کرد ؟
امیر بی اختیار خنده اش گرفت و شکر خدای را بجای آورد و طعام و آب خواست و اجازه داد تا مردم برای تبریک و تهنیت به نزد او بیایند .